- جهیدن
- برجستن، پریدن روی زمین
معنی جهیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- جهیدن
- جستن، جستجو کردن، جوییدن، پیدا کردن، یافتن
- جهیدن ((جَ دَ))
- جست زدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نجات یافتن، آزاد شدن، خلاص شدن
زاییدن و تولد کردن
تغییر و تبدیل
سهستن
له شدن، کوبیده شدن، ضایع شدن میوه
خرد کردن چیزی در زیر دندان، خاییدن
نهادن، گذاشتن، اندیشه کردن، غم خوردن
زاییدن، بچه آوردن، تراویدن، تراویدن آب از درز چیزی، کنایه از به وجود آمدن، برای مثال قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی - ۳۳۷)
رها شدن، رهایی یافتن، آزاد شدن، نجات یافتن
له شدن
نصب کردن، نشاندن، گذاشتن
ویران کردن و خراب و فاسد کردن
Chew, Gnaw, Crunch
жевать , грызть
kauen, nagen
жувати , гризти
żuć, gryźć
咀嚼 , 啃
mastigar, roer
masticare, rosicchiare
masticar, roer
mâcher, ronger
kauwen, knagen
เคี้ยว , ขบ
mengunyah
مضغ, قضم