- جنبان
- متزلزل، مضطرب
معنی جنبان - جستجوی لغت در جدول جو
- جنبان
- در حال جنبیدن، جنبنده مثلاً منارجنبان، بن مضارع جنباندن، پسوند متصل به واژه به معنای جنباننده مثلاً سلسله جنبان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سریش از گیاهان
ملک بر چاف از چاش ها (غلات) خلر گیاهی است شبیه بکرسنه و آنرا در بعض نقاط مانند باقلای تر پزند و با نمک خورند و گاهی هم آرد کنند و از آن نان پزند و تازه آنرا نیز ناپخته خورند خلر
جمع جریب، پارسی تازی گشته گری ها گریب ها اندازه ای است
توشه دان، زنبیل
لرزان، جنبان
زیر جامه ازار، شلوار، شلوار چرمی کشتی گیران
زیرجامه، شلوار، شلوار لیفه دار
کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند
زنی که قیادت فاحشگان را بعهده دارد خانم رئیس: بخود گفتم عجب نبود که نفرت کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری لغ)
انبان
کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
زن بدکار که پیر شده باشد و زن های دیگر را به فحشا و بی عفتی وادار کند، برای مثال به خود گفتم عجب نبود که نفرت / کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری - لغت نامه - لنبان)
ترسو، بد دل
شب، جامه جنت که بمعنی بهشت است جنت که بمعنی بهشت است سپر، ترس سپر، ترس
دل، قلب، کنایه از درون چیزی، باطن، ضمیر، جامه
ترسو، آنکه از هر چیزی بترسد و بیهوده دچار ترس و بیم شود، کم جرئت، کم دل
جنبانده
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
حرمت داده تکان داده
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
حرکت داده، تکان داده
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
تکان دهنده