جدول جو
جدول جو

معنی جموح - جستجوی لغت در جدول جو

جموح
سرکشی، خود سری
تصویری از جموح
تصویر جموح
فرهنگ فارسی عمید
جموح
سرکش، کسی که نتواند از هوا و هوس خود بازگردد
تصویری از جموح
تصویر جموح
فرهنگ فارسی عمید
جموح
سرکشی کردن، خود سری کردن
تصویری از جموح
تصویر جموح
فرهنگ لغت هوشیار
جموح((جُ))
سرکشی کردن اسب، اسب سرکش و تندرو
تصویری از جموح
تصویر جموح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جموع
تصویر جموع
گروه ها، جماعت، جمعی از مردم، دسته ای از حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمود
تصویر جمود
انعطاف ناپذیری، بی نرمشی، خشک شدن، خشکی، افسرده شدن، افسردگی، جامد بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
ابن عمرو بن الجموح بن زید (وفات در حدود 25 هجری قمری) از صحابۀ دلیر بود در عقبه و بدر شرکت داشت و در جنگ بدر ساق پای ابوجهل را قطع کرد و دست خود او نیز به وسیلۀ عکرمه بن ابی جهل بریده شد اما او تا آخر روز همچنان به جنگ ادامه داد. وی تا خلافت عثمان زنده بود. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 167)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مال مجوح، مال هلاک شده و هلاک کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِجْ وَ)
از بیخ برکننده هر چیز و هلاک کننده آن. (منتهی الارب). آنکه هلاک کند هر چیزی را. (ناظم الاطباء). آنکه از بیخ برکند هر چیز را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
درخشنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حافر صموح، سم سخت و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ نُ)
جوانمرد گردیدن، جوانمردی کردن و بخشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جوانمرد. (آنندراج). نیکوکار. منعم. کریم النفس. متواضع و جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سر برداشتن شتر نزدیک حوض و بازایستادن از آب خوردن یا سر برآوردن بعد از آب خوردن. (منتهی الارب). سر برداشتن شتر از حوض و از آب خوردن بازایستادن در حالی که سیراب بود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شروب. (لسان العرب). بسیار نوشنده
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اسپ لگدزن. (مهذب الاسماء). اسپ سرکش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوح
تصویر جوح
میراندن، برکندن، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ سرکش توسن، بلند پرواز: مرد، بلند کوه (کوهه موج) بلند نگریستن به چیزی از بالا نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صموح
تصویر صموح
سخت سم سخت، روز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموح
تصویر سموح
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنوح
تصویر جنوح
گرایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروح
تصویر جروح
بمعنی زخم ها، جمع جرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماح
تصویر جماح
سر کشی، توسنی، خود رایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمود
تصویر جمود
یخ بستن، جامد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جموع
تصویر جموع
گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لموح
تصویر لموح
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمود
تصویر جمود
((جُ))
جامد شدن
فرهنگ فارسی معین
رکود، وضع موجود
دیکشنری اردو به فارسی