- جموح
- سرکشی کردن، خود سری کردن
معنی جموح - جستجوی لغت در جدول جو
- جموح
- سرکش، کسی که نتواند از هوا و هوس خود بازگردد
- جموح ((جُ))
- سرکشی کردن اسب، اسب سرکش و تندرو
- جموح
- سرکشی، خود سری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسیار شدن چیزی
گروه مردم
یخ بستن، جامد شدن
سر کشی، توسنی، خود رایی
بمعنی زخم ها، جمع جرح
گرایندگی
جوانمرد
گروه ها، جماعت، جمعی از مردم، دسته ای از حیوانات
انعطاف ناپذیری، بی نرمشی، خشک شدن، خشکی، افسرده شدن، افسردگی، جامد بودن
سخت سم سخت، روز گرم
اسپ سرکش توسن، بلند پرواز: مرد، بلند کوه (کوهه موج) بلند نگریستن به چیزی از بالا نگاه کردن
درخشنده
بسیار شدن
میراندن، برکندن، هندوانه