معنی جمود
جمود
((جُ))
جامد شدن
تصویر جمود
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جمود
جمود
جمود
یخ بستن، جامد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمود
جمود
انعطاف ناپذیری، بی نرمشی، خشک شدن، خشکی، افسرده شدن، افسردگی، جامد بودن
فرهنگ فارسی عمید
جمود
جمود
رُکود، وَضع مُوجود
دیکشنری اردو به فارسی
نمود
نمود
تجلی، جلوه
فرهنگ واژه فارسی سره
آمود
آمود
در کلمات مرکب بمعنی (آموده) آید: گوهر آمود
فرهنگ لغت هوشیار
جحود
جحود
نیگری ناسپاسی انکار کردن امری را دیده و دانسته منکر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جدود
جدود
جمع جد، نیاکان
فرهنگ لغت هوشیار
جلود
جلود
جمع جلد، پوست ها جمع جلد پوستها
فرهنگ لغت هوشیار
جلمود
جلمود
خرسنگ، شتر کلانسال سنگ جلمد
فرهنگ لغت هوشیار