جدول جو
جدول جو

معنی جلدساز - جستجوی لغت در جدول جو

جلدساز
صحاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازندۀ رود، ساززن، رودزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودساز
تصویر خودساز
آنکه صورت یا سیرت خود را آراسته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بدخلق، بدخو، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
(خَ گُ)
مدیست. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شیوۀ تازه ای در دوخت لباس ابداع کند
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ نَ /نُو)
زنندۀ عود، به صدا درآورندۀ عود، رجوع به عود شود:
نشستند خوبان بربطنواز
یکی عودسوز و یکی عودساز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
دل سازنده. سازندۀ دل. دلنواز و خاطرنواز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج). بدساخت. بد ساخته شده، هیاهو کردن علیه کسی. فریاد کردن. بانگ زدن. صدا کردن. (از دزی ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لبّاد. (منتهی الارب). کسی که نمدمی سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال. نمدگر:
نمدسازان که پشمینه فروشند
بهای رومی و کتان چه دانند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ دَ / دِ)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای:
بفرمود تا پیش او تاختند
بر رودسازانش بنشاختند،
فردوسی،
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور،
فرخی،
می و میوه و رودسازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش،
اسدی،
اگر ساز و آز است مر خوش ترا
بت رودساز و می خوشگوار،
ناصرخسرو،
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر،
مسعودسعد،
تا به بزم تو منقطع نشود
حلۀ رودساز و مدحت خوان،
مسعودسعد،
گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو
زی لحن رودساز و رخ میگسار باد،
مسعودسعد،
ناهیدرودساز بامید بزم تو
دارد بدست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع
شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند،
خاقانی،
با همه نیکویی سرودسرای
رودسازی به رقص چابک پای،
نظامی،
رجوع به رود و رودسرای شود
لغت نامه دهخدا
عقدسازنده. جواهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه سند درست کند. کسی که جعل سند کند. جاعل سند. رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
آنکه کلید سازد. آنکه کار وی ساختن کلید باشد
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ / زِ / زُ دو دَ / دِ)
رصدسازنده. رصدبان. رصددار:
باد از رصدساز بقا تقویم عمرت بی فنا
بر طالعت رب السما احسان والا ریخته.
خاقانی.
و رجوع به رصدبان و رصددان و رصدور شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
طلاکار، کیمیاگر:
شود شمشۀ زر از این باده خس
طلاساز را دردش اکسیر بس.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ/ دِ)
کسی که کلاه خود و مغفر سازد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
آنکه به تهذیب نفس خود کوشد. (یادداشت مؤلف). ج، خودسازان:
هلاک سیل فنایند خانه پردازان
به آب و گل نکنند التفات خودسازان.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جانساز
تصویر جانساز
خدا، آخشیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ساز
تصویر گل ساز
آنکه گلهای مصنوعی سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدساز
تصویر مدساز
کسی که ابداع مد کند مدیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلحاز
تصویر جلحاز
تنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلداء
تصویر جلداء
جمع جلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلساء
تصویر جلساء
همنشینان، جمع جلیس، همنشینان جمع جلیس همنشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلسات
تصویر جلسات
جمع جلسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلسان
تصویر جلسان
جمع جلسه، نشست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلواز
تصویر جلواز
پارسی تازی گشته جلویز دزدارز نگهبان پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بد ساخته شده بد ساخت مقابل خوش ساخت، بد سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
سازنده مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازنده، رامشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلسات
تصویر جلسات
نشست ها
فرهنگ واژه فارسی سره
زرگر، کیمیاگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوء استفاده چی، مختلس، ترفندباف، دروغ پرداز، دروغ ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شتابزدگی، عجله، شتاب
دیکشنری اردو به فارسی
جعلکار، جعل
دیکشنری اردو به فارسی
فیلمبردار، فیلمساز
دیکشنری اردو به فارسی