- جلاخ
- کژدم ماهی
معنی جلاخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکوه
دژخیم
بلوت از گیاهان
کلانسرین زن
ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه
جمع جلیس، همنشینان جمع جالس و جلیس
شمشیر زن کشنده، دژخیم، شکنجه گر آنکه مامور شکنجه دادن یا کشتن محکومان است. یا جلاد فلک. مریخ، جمع جلید تازیانه زن، دژخیم، میرغضب
تندابه
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
فخر کننده، متکبر
آبخیز زمینی که از آن آب خیزد، راه روشن
دامکش، پوستکن کسی که گوسفند را ذبح کند و آنرا پوست کند پوست کن. پوست کن، آنکه پوست حیوانات از بدن بر کند
بزرگی، بزرگواری، عزت، شکوه
شربتی که از گلاب و عسل یا شکر درست می کردند، برای مثال نشاید برد سعدی جان از این کار / مسافر تشنه و جلاب مسموم (سعدی۲ - ۵۱۷)
کسی که بنده و برده را از شهری به شهر دیگر برای فروش ببرد، جلب کننده، به طرفی کشنده
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات کشته شده را می کند، پوست کن، بسیار پوست کننده
مامور تازیانه زدن، شکنجه کردن یا کشتن محکومان، دژخیم، میرغضب، کنایه از بسیار سنگدل
مبارزه، مفرد جلد
روشنگر، بسیار جلا دهنده، روشن کردن، افروختن، زدودن صیقل دادن، آواره شدن، جلا وطن، آوارگی
پسوند متصل به واژه که دلالت بر وفور چیزی در جایی می کند مثلاً سنگلاخ، دیولاخ، اهرمن لاخ، نمک لاخ
واحد شمارش چیز های باریک و دراز مثل مو، ترکه و شاخۀ درخت مثلاً چند لاخ مو، چند لاخ هیزم
واحد شمارش چیز های باریک و دراز مثل مو، ترکه و شاخۀ درخت مثلاً چند لاخ مو، چند لاخ هیزم
پارسی تازی گشته لا گشته لاخشه گونه ای آش آرد پسوند مکان است. باخر اسم پیوندد و گاه دال بر کثرت شی در محلی است: آتش لاخ اهرمن لاخ دیولاخ رود لاخ سنگلاخ کلوخ لاخ نمک لاخ هندولاخ
یک عدد از هر چیز باریک و دراز مثل مو، ترکه
سرزمین یا مکان انباشته از چیزی ناخوشایند. مثل سنگلاخ
تابش، درخشش، هر نوع مادۀ روغنی که اشیا و به ویژه فلزات را با آن درخشان می کنند، کنایه از روشنی چشم، دور شدن و کوچ کردن از وطن، چیزی که موجب روشنی چشم می شود