جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جامۀ غوک، چغزپاره، بزغمه، بزغسمه، گاوآب، آلگ، جل وزغ، چغزواره، الگ، غوک جامه
جُلبَک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جامِۀ غوک، چَغزپارِه، بَزَغمِه، بَزَغسَمِه، گاوآب، آلگ، جُل وَزَغ، چَغزوارِه، اَلگ، غوک جامِه
مرد غیرت ناک یا پلیدزبان. (از منتهی الارب). رجل شنذاره و شنذیره، مرد غیور یا بدزبان. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنذیره شود، مرد زانی و زناکار و فاسق. (ناظم الاطباء)
مرد غیرت ناک یا پلیدزبان. (از منتهی الارب). رجل شنذاره و شنذیره، مرد غیور یا بدزبان. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنذیره شود، مرد زانی و زناکار و فاسق. (ناظم الاطباء)
مقداری باشد از هر چیز که یک کس به پشت تواند برداشت و از جائی بجائی تواند برد و آنرا پشتاره نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). آن مقدار باشداز بار که بدوش و پشت برتوان گرفت. (صحاح الفرس). آنچه از بار که یک تن بر پشت دارد. باری کوچک بر پشت کسی. کوله بار. بار. شغنه. حال. وزر. ضمامه. اضمامه. اضباره. (منتهی الارب) : مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری. (کلیله و دمنه). هرکه را روی چون گلش باید مدتی خار پشتواره کند. عطار. طن ّ، پشتوارۀ نی و هیزم و مانند آن. (منتهی الارب). طوی ّ، پشتواره ای از سلاح و متاع. کاره، پشتوارۀ جامه و طعام. عکم، پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب)
مقداری باشد از هر چیز که یک کس به پشت تواند برداشت و از جائی بجائی تواند برد و آنرا پشتاره نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). آن مقدار باشداز بار که بدوش و پشت برتوان گرفت. (صحاح الفرس). آنچه از بار که یک تن بر پشت دارد. باری کوچک بر پشت کسی. کوله بار. بار. شُغنه. حال. وِزر. ضِمامه. اضمامه. اضباره. (منتهی الارب) : مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری. (کلیله و دمنه). هرکه را روی چون گلش باید مدتی خار پشتواره کند. عطار. طُن ّ، پشتوارۀ نی و هیزم و مانند آن. (منتهی الارب). طَوِی ّ، پشتواره ای از سلاح و متاع. کارَه، پشتوارۀ جامه و طعام. عکم، پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب)
رندۀ درودگران که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رندۀ درودگران که دست گیرند و بدان چوب تراشند. (انجمن آرا). مشت رنده. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، یک مشت از هر چیز، مراد از یکدسته گندم و جو و شالی. (آنندراج) (انجمن آرا). مقدار یک مشت از هر چیز. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). یک مشت از هر چیز و بعضی گویند یک دسته از شالی و گندم و جو درو کرده است که با چیزی بسته و در دست گرفته باشند، همچو پشتواره که بندند و در پشت گیرند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
رندۀ درودگران که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رندۀ درودگران که دست گیرند و بدان چوب تراشند. (انجمن آرا). مشت رنده. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، یک مشت از هر چیز، مراد از یکدسته گندم و جو و شالی. (آنندراج) (انجمن آرا). مقدار یک مشت از هر چیز. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). یک مشت از هر چیز و بعضی گویند یک دسته از شالی و گندم و جو درو کرده است که با چیزی بسته و در دست گرفته باشند، همچو پشتواره که بندند و در پشت گیرند. (برهان) (از ناظم الاطباء)