عمل و شغل بزباز. (فرهنگ فارسی معین). عمل آنکه بازی و جستن و رقاصی به بز یاد میدهد. (انجمن آرای ناصری). رقصانیدن بز و بوزنه. (غیاث اللغات). رقصاندن بز. (آنندراج) : ای بسا شیر که آموختیش بزبازی سوی بازار که برجه هله زیرک هله زود. مولوی (از آنندراج). با تو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی بازی بز میدهد تا کندت خوک بند. عطار (از یادداشت بخط دهخدا). قضا طرح بزبازی جدی کرد نشد ملتفت شاه افلاک گرد. ملاطغرا (از بهار عجم). ز عدلت میش بزبازی کند با شیرهمچون سگ ز بهر پاسبانی گرگ دنبال شبان گیرد. امیرخسرو (از بهار عجم).
عمل و شغل بزباز. (فرهنگ فارسی معین). عمل آنکه بازی و جستن و رقاصی به بز یاد میدهد. (انجمن آرای ناصری). رقصانیدن بز و بوزنه. (غیاث اللغات). رقصاندن بز. (آنندراج) : ای بسا شیر که آموختیش بزبازی سوی بازار که برجه هله زیرک هله زود. مولوی (از آنندراج). با تو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی بازی بز میدهد تا کندت خوک بند. عطار (از یادداشت بخط دهخدا). قضا طرح بزبازی جدی کرد نشد ملتفت شاه افلاک گرد. ملاطغرا (از بهار عجم). ز عدلت میش بزبازی کند با شیرهمچون سگ ز بهر پاسبانی گرگ دنبال شبان گیرد. امیرخسرو (از بهار عجم).
مزیدعلیه انباز. (آنندراج). شرکت. (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). شرکت در امور مادی و معنوی. همکاری. همدستی. (فرهنگ فارسی معین). شرک. (دهار). شرکت. مشارکت. تشارک. اشتراک. (یادداشت مؤلف). شراکت. (آنندراج). خلطه. شقص. شقیص. (منتهی الارب) : بدانکه این شدادبن عاد بود که ولایت همه جهان ازشرق تا غرب او را بود و همه پادشاهان بدست وی مقهور بودند پس با خدای تبارک و تعالی انبازی گرفت و بهشتی کرد بر مثال بهشت آن جهان. (تاریخ بلعمی). پادشاهی بانبازی نتوان کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). گر انبازی بدین اندر ز حیلتگر جدا کردی و گر نی مر مرا با تو بدین در نیست انبازی. ناصرخسرو. دانه به انبازی شیطان مکار تا ز یکی هفتصد آید ببار. نظامی. نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انبازی او بازکش. نظامی. خطاب خسرو انجم کنون بگردانند که مصلحت نبود خسروی بانبازی. ظهیر فاریابی. اندرین موسم انباز کرم (کلم ؟) لوزینه ست از سخای تو شود ساخته این انبازی. سوزنی. چون بانبازیست عالم برقرار هر کسی کاری گزیند زافتقار. مولوی. خبیث را چو تعهد کنی ّ و بنوازی بدولت تو نگه می کند بانبازی. (گلستان). با چنین یار که ما عقد محبت بستیم گر همه مایه زیان می کند انبازی به. سعدی. ، پوست دباغت داده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پوست بز نرم و اعلا. (ناظم الاطباء) : بر همه عالم همی تابد سهیل جایی انبان می کند جایی ادیم. سعدی (گلستان چ فروغی ص 159). - امثال: ارزان خری انبان خری. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود. ، کنایه از آدمی فربه و بیکاره و شکم خواره. (خاتمۀفرهنگ انجمن آرا پیرایش اول)، شکم. بطن. (فرهنگ فارسی معین)، کیسه ای که از پوست یا قماشهای زبر و خشن سازند و بر دوش اندازند و توشه و زاد سفر در آن گذارند. (از قاموس کتاب مقدس)
مزیدعلیه انباز. (آنندراج). شرکت. (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). شرکت در امور مادی و معنوی. همکاری. همدستی. (فرهنگ فارسی معین). شرک. (دهار). شرکت. مشارکت. تشارک. اشتراک. (یادداشت مؤلف). شراکت. (آنندراج). خلطه. شقص. شقیص. (منتهی الارب) : بدانکه این شدادبن عاد بود که ولایت همه جهان ازشرق تا غرب او را بود و همه پادشاهان بدست وی مقهور بودند پس با خدای تبارک و تعالی انبازی گرفت و بهشتی کرد بر مثال بهشت آن جهان. (تاریخ بلعمی). پادشاهی بانبازی نتوان کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). گر انبازی بدین اندر ز حیلتگر جدا کردی و گر نی مر مرا با تو بدین در نیست انبازی. ناصرخسرو. دانه به انبازی شیطان مکار تا ز یکی هفتصد آید ببار. نظامی. نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انبازی او بازکش. نظامی. خطاب خسرو انجم کنون بگردانند که مصلحت نبود خسروی بانبازی. ظهیر فاریابی. اندرین موسم انباز کرم (کلم ؟) لوزینه ست از سخای تو شود ساخته این انبازی. سوزنی. چون بانبازیست عالم برقرار هر کسی کاری گزیند زافتقار. مولوی. خبیث را چو تعهد کنی ّ و بنوازی بدولت تو نگه می کند بانبازی. (گلستان). با چنین یار که ما عقد محبت بستیم گر همه مایه زیان می کند انبازی به. سعدی. ، پوست دباغت داده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پوست بز نرم و اعلا. (ناظم الاطباء) : بر همه عالم همی تابد سهیل جایی انبان می کند جایی ادیم. سعدی (گلستان چ فروغی ص 159). - امثال: ارزان خری انبان خری. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود. ، کنایه از آدمی فربه و بیکاره و شکم خواره. (خاتمۀفرهنگ انجمن آرا پیرایش اول)، شکم. بطن. (فرهنگ فارسی معین)، کیسه ای که از پوست یا قماشهای زبر و خشن سازند و بر دوش اندازند و توشه و زاد سفر در آن گذارند. (از قاموس کتاب مقدس)