آفتی که به گندم و جو می زند و آن ها را خشک و ضایع می کند، زردی، چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانه های غلات به کار می رفت، هر یک از جادوگران، مرتاضان و ساحران هندی که دانه های جو و گندم را با زعفران زرد می کردند و به آن افسون می خواندند و هر کسی را می خواستند مسخر سازند از آن دانه ها بر او می زدند، دانه زن، برای مثال ز هندوستان آمده جوزنی / به هر جو که زد سوخته خرمنی (نظامی5 - ۸۹۳)
آفتی که به گندم و جو می زند و آن ها را خشک و ضایع می کند، زردی، چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانه های غلات به کار می رفت، هر یک از جادوگران، مرتاضان و ساحران هندی که دانه های جو و گندم را با زعفران زرد می کردند و به آن افسون می خواندند و هر کسی را می خواستند مسخر سازند از آن دانه ها بر او می زدند، دانه زن، برای مِثال ز هندوستان آمده جوزنی / به هر جو که زد سوخته خرمنی (نظامی5 - ۸۹۳)
برزین. کوی. (صحاح الفرس). کوچه و محله. (برهان). کوچه. (غیاث اللغات). سرکوچه و محلت باشد. (اوبهی). محلت. (صحاح الفرس). قسمی از شهر. محله: آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. جهان شد پر از شادی و خواسته در و بام هر برزن آراسته. فردوسی. بی اندازه در شهر ما برزن است بهر برزنی ده هزاران زن است. فردوسی. زهر برزنی مهتری را بخواند به دروازه بر پاسبانان نشاند. فردوسی. با نیکوان برزن اگر برزند به حسن هر چند برزنند هم او میر برزن است. یوسف عروضی. من و باغی خوش و پاکیزه لب جویی دل من بگرفت از خانه و از برزن. فرخی. به هر آن برزن کو برگذرد روزی بوی مشک آید تا سالی از آن برزن. فرخی. و یا اندر تموزی مه ببارد جراد منتشر بر بام و برزن. منوچهری. ز ایوان به کیوان برآمد خروش ز برزن فغان خاست وزشهر جوش. اسدی. ای ف تنه شهر و آفت برزن در روی تو خیره مانده مرد و زن. قطران. تا تو بر این برزنی نگاه کن ای پیر چند جوانان برون شدند ز برزن. ناصرخسرو. همه شادی و طرب جوید و مهمانی که بیارندش ازین برزن و آن برزن. ناصرخسرو. مگو اسرار حال خویش با زن که یابی راز فاش از کوی و برزن. ناصرخسرو. بشهر و برزن خود در چه یابی جز آن کان اندر آن شهر است و برزن. ناصرخسرو. ازپس هجر فراوان چون بدیدم در رهش آن بتی را کافت آفات و ف تنه برزن است. سنائی. از سنبل دو زلفش و از لالۀ رخش پر سنبل است کویش و پر لاله برزنش. سوزنی. نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم. سوزنی. ای ترک می بیار که عید است و بهمن است غایب مشو که موسم بازی برزن است. انوری.
برزین. کوی. (صحاح الفرس). کوچه و محله. (برهان). کوچه. (غیاث اللغات). سرکوچه و محلت باشد. (اوبهی). محلت. (صحاح الفرس). قسمی از شهر. محله: آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. جهان شد پر از شادی و خواسته در و بام هر برزن آراسته. فردوسی. بی اندازه در شهر ما برزن است بهر برزنی ده هزاران زن است. فردوسی. زهر برزنی مهتری را بخواند به دروازه بر پاسبانان نشاند. فردوسی. با نیکوان برزن اگر برزند به حسن هر چند برزنند هم او میر برزن است. یوسف عروضی. من و باغی خوش و پاکیزه لب جویی دل من بگرفت از خانه و از برزن. فرخی. به هر آن برزن کو برگذرد روزی بوی مشک آید تا سالی از آن برزن. فرخی. و یا اندر تموزی مه ببارد جراد منتشر بر بام و برزن. منوچهری. ز ایوان به کیوان برآمد خروش ز برزن فغان خاست وزشهر جوش. اسدی. ای ف تنه شهر و آفت برزن در روی تو خیره مانده مرد و زن. قطران. تا تو بر این برزنی نگاه کن ای پیر چند جوانان برون شدند ز برزن. ناصرخسرو. همه شادی و طرب جوید و مهمانی که بیارندش ازین برزن و آن برزن. ناصرخسرو. مگو اسرار حال خویش با زن که یابی راز فاش از کوی و برزن. ناصرخسرو. بشهر و برزن خود در چه یابی جز آن کان اندر آن شهر است و برزن. ناصرخسرو. ازپس هجر فراوان چون بدیدم در رهش آن بتی را کافت آفات و ف تنه برزن است. سنائی. از سنبل دو زلفش و از لالۀ رخش پر سنبل است کویش و پر لاله برزنش. سوزنی. نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم. سوزنی. ای ترک می بیار که عید است و بهمن است غایب مشو که موسم بازی برزن است. انوری.
معرب ارژن. چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه. ارجن. و رجوع به ارژن شود.
معرب ارژن. چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه. ارجن. و رجوع به ارژن شود.
تاج و نیم تاجی که از دیبا می بافتند بزر و گوهر مغرق کرده و آنرا بر بالای سر شاه می آویختند: آنکه اهل درزن باشد نه سزای گرزن باشد، گل آذینی است محدود که ساقه گل دهنده (پایه گل) آن بپایه گل فرعی بعدی منتهی میشود. این پایه های گل دار از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را محدود میسازند و از طرفی در تولید انشعابات فرعی آن موثرند. اگر انشعابات پایه ماقبل انجام شود گرزن را یکسویه و اگر از دو جانب باشد آنرا دو سویه گویند. گاهی انشعابات گلهای بعدی بتناوب از طرفین پایه های ماقبل انجام میشود و در این صورت گرزن را مارپیچی نامند
تاج و نیم تاجی که از دیبا می بافتند بزر و گوهر مغرق کرده و آنرا بر بالای سر شاه می آویختند: آنکه اهل درزن باشد نه سزای گرزن باشد، گل آذینی است محدود که ساقه گل دهنده (پایه گل) آن بپایه گل فرعی بعدی منتهی میشود. این پایه های گل دار از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را محدود میسازند و از طرفی در تولید انشعابات فرعی آن موثرند. اگر انشعابات پایه ماقبل انجام شود گرزن را یکسویه و اگر از دو جانب باشد آنرا دو سویه گویند. گاهی انشعابات گلهای بعدی بتناوب از طرفین پایه های ماقبل انجام میشود و در این صورت گرزن را مارپیچی نامند
جوزننده، طایفه ای در هند که دانه جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر
جوزننده، طایفه ای در هند که دانه جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر