جدول جو
جدول جو

معنی جردم - جستجوی لغت در جدول جو

جردم
بازدم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردم
تصویر اردم
(پسرانه)
نام سوره های بزرگ کتاب زند و پازند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردم
تصویر مردم
انسان ها، آدمیان، کنایه از کسانی که در یک مکان اقامت دارند، ساکنان جایی، انسان هایی که دارای ویژگی یا ویژگی های مشترکی هستند، در علم زیست شناسی کنایه از مردمک چشم، برای مثال ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرده
تصویر جرده
زرده، اسب زرد رنگ، برای مثال سوی عجم ران منشین در عرب / جردۀ روز اینک و شبدیز شب (نظامی۱ - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
محلی در زورخانه که مرشد در آنجا می نشیند و هماهنگ با حرکات ورزشکاران ضرب می گیرد و آواز می خواند، جایی که درویشان و قلندران گرد هم جمع شوند، خانقاه، کنایه از قهوه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هردم
تصویر هردم
هرلحظه، هردقیقه، هرساعت، هرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردم
تصویر اردم
هر یک از سوره های بزرگ کتاب زند، برای مثال دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی / پازند ز بسم اللّه و الحمد ز اردم (سیف اسفرنگ - لغتنامه - اردم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردم
تصویر دردم
در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
وژنگ دادن جامه. (تاج المصادر بیهقی). درپی کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصله کردن جامه را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، به فژنگ شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). کهنه و به پاره آمدن جامه. لازم و متعدی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهربانی نمودن و مایل گشتن مادر بر فرزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تعطف ناقه به بچۀ خود. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، پس روی کسی کردن و از پس وی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اطلاع یافتن بر چیزی که در آن بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تردم فلان را،دنبال کردن و آگاه شدن بر چیزی که در آن است. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، دور و دراز کشیدن خصومت و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طولانی شدن خصومت. (از المنجد). بدرازا کشیدن وطولانی شدن دشمنی. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آذریون. آذرگون
لغت نامه دهخدا
(خَ دُ)
دم خر. دنب خر. (یادداشت بخط مؤلف) :
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم ّ و جمله تنش کلخچ.
عمارۀ مروزی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام سوره های بزرگ است از کتاب زند و پازند. (برهان قاطع) (آنندراج) :
دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی
پازند ز بسم الله و الحمد ز اردم.
سیف اسفرنگ، کفگیری که شکر بدان صافی کنند:
آنچنان از ثنای ارده شکفت
که سخن های چرب و شیرین گفت.
ملامنیر (در هجو اکول بنقل مصطلحات).
و مؤلف بهار عجم گوید: به معنی کفگیر آردن بالمد و آخر نون است (کما فی الرشیدی)
کار و هنر خوب. (برهان قاطع) (آنندراج). هنر و پیشه. صناعت.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کشتیبان ماهر. ج، اردمون. (منتهی الارب) ، دلیر: نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، اردۀ مزدیسنان (دلیر مزدیسنان) برادرت را. (یادگار زریران ترجمه بهار مجلۀ تعلیم و تربیت سال پنجم)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هروم. نام اول شهر بردع بوده است پیش از زمان اسکندر و اسکندر آنرا بردع نام نهاد. (برهان) (آنندراج). رجوع به بردعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
این لحظه و این ساعت و الان. (ناظم الاطباء). دردم. درساعت. فوراً
لغت نامه دهخدا
تصویری از مردم
تصویر مردم
آدمی، انس، انسان، آدمیزاده، بشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هردم
تصویر هردم
هر ساعت، هر آن، پیاپی، متواتراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عردم
تصویر عردم
گردن، ستبر اندام، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردم
تصویر تردم
پینگی پنبه برداشتن (پینه وصله)، پارگی جامه، درازیدن پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردم
تصویر دردم
فی الفور، فوراً، در ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
آذرگون آتشفام آتش رنگ، نوعی از شقایق، بخور مریم، گل نگونساز آفتاب گردان (منظور قدما بیشتر همین گل بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریم
تصویر جریم
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروم
تصویر جروم
جمع جرم، گرم ها، کرجی یمنی جمع جرم گرمسیرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرزم
تصویر جرزم
نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرده
تصویر جرده
برهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جردق
تصویر جردق
پارسی تازی گشته گردک گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم
تصویر مردم
((مَ دُ))
انسان، آدمی، مردمک چشم، جمع مردمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردم
تصویر سردم
((~. دَ))
قهوه خانه، محلی که در آن درویشان گرد هم می آیند، خانقاه، جایی در زورخانه که مرشد متناسب با حرکات ورزشکاران ضرب می زند و می خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرده
تصویر جرده
((جُ دِ))
اسب اخته شده، اسبی که پدرش عربی و مادرش از نژاد دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرده
تصویر جرده
((جَ دِ))
اسب زرد رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جروم
تصویر جروم
((جُ رُ))
جمع جرم، معرب گرم، زمین بسیار گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریم
تصویر جریم
((جَ))
ستبر، بزرگ جسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریم
تصویر جریم
گناهکار، مجرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردم
تصویر مردم
خلق، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره