جدول جو
جدول جو

معنی جرا - جستجوی لغت در جدول جو

جرا
وظیفه، نفقه
تصویری از جرا
تصویر جرا
فرهنگ لغت هوشیار
جرا
نفقه، وظیفه، مواجب، مستمری، برای مثال گفت شاهنشه جرایش کم کنید / ور بجنگد نامش از خط برزنید (مولوی - ۵۸۱)
تصویری از جرا
تصویر جرا
فرهنگ فارسی عمید
جرا
((جِ))
راتبه، وظیفه جنسی، اجرا، جیره
تصویری از جرا
تصویر جرا
فرهنگ فارسی معین
جرا
((جَ))
نفقه، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات
تصویری از جرا
تصویر جرا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جراح
تصویر جراح
کرنتگر، کارد پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جرات
تصویر جرات
گستاخی، یارا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جراف
تصویر جراف
سیلی که همه چیز را ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراز
تصویر جراز
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرار
تصویر جرار
بسوی خود کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراد
تصویر جراد
ملخ ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراح
تصویر جراح
زخم و ضرب باشد، زخمها، جراحتها کسی که جراحات را معالجه می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرات
تصویر جرات
دلیری نمودن یارا گرمک دلیری پردلی: (جرات حرف زدن ندارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراب
تصویر جراب
توشه دان کشتی بی بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراح
تصویر جراح
پزشکی که بعضی بیماری ها، آسیب ها و ناهنجاری ها را با بریدن و شکافتن اعضای بدن معالجه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراب
تصویر جراب
کیسه ای که از چرم درست کنند، انبان،
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، راویه، برای مثال با جوال و گوهر و صندوق زر بیرون شود / هرکه او آید به قزوین با عصا و با جراب (امیرمعزی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراف
تصویر جراف
سیل شدیدی که همه چیز را با خود می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراز
تصویر جراز
تیغ، شمشیر تیز و برّان، جوهردار، حسام، قاضب، غفج، صارم، شربت الماس، صمصام، شمشیر آبدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرار
تصویر جرار
بسیار، انبوه مثلاً لشکر جرار، بسیار کشنده، به سوی خودکشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراد
تصویر جراد
ملخ، حشره ای بال دار، با پاهای بلند و چشم های بزرگ که به کمک پاهای عقبی خود می جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراح
تصویر جراح
((جِ))
جمع جراحت، زخم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جراح
تصویر جراح
((جَ رّ))
پزشکی که به علاج بیماری هایی می پردازد که نیاز به شکافتن بدن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جراب
تصویر جراب
((جِ))
انبان، توشه دان، غلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرار
تصویر جرار
((جَ رّ))
انبوه، بیشمار، به سوی خود کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جراد
تصویر جراد
((جَ))
ملخ
فرهنگ فارسی معین
راندن روا کردن امری، وظیفه و راتبه و جیره مقرر کردن برای کسی، کسی را وکیل کردن، امضا کردن، بکار بردن لفظ و عبارت، راتبه وظیفه ادرار جیره. ممال آن (اجری) است، بمرحله عمل گذاشتن حکمی که قطعیت یافته است. یا بموقع اجرا گذاشتن (گذاردن)، اجرا کردن بجریان انداختن بکار بستن از گفتار بکردار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرا
تصویر اجرا
روانه، انجام، کارگزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجرا
تصویر اجرا
روا کردن امری، عمل کردن کاری طبق برنامۀ قبلی، راندن، جاری کردن آب، روان ساختن، مقرری سالیانه به ماموران دیوان و سپاهیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجرا
تصویر اجرا
Enactment, Enforcement, Implementation, Performance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
принятие , исполнение , реализация , производительность
دیکشنری فارسی به روسی
Verabschiedung, Vollstreckung, Umsetzung, Leistung
دیکشنری فارسی به آلمانی
ухвалення , виконання , впровадження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
uchwalenie, wykonanie, wdrożenie, wydajność
دیکشنری فارسی به لهستانی
执行 , 实施 , 表现
دیکشنری فارسی به چینی
promulgação, execução, implementação, desempenho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
attuazione, esecuzione, prestazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی