جدول جو
جدول جو

معنی جرا

جرا((جَ))
نفقه، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات
تصویری از جرا
تصویر جرا
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جرا

جرا

جرا
نفقه، وظیفه، مواجب، مستمری، برای مِثال گفت شاهنشه جرایش کم کنید / ور بجنگد نامش از خط برزنید (مولوی - ۵۸۱)
جرا
فرهنگ فارسی عمید

اجرا

اجرا
راندن روا کردن امری، وظیفه و راتبه و جیره مقرر کردن برای کسی، کسی را وکیل کردن، امضا کردن، بکار بردن لفظ و عبارت، راتبه وظیفه ادرار جیره. ممال آن (اجری) است، بمرحله عمل گذاشتن حکمی که قطعیت یافته است. یا بموقع اجرا گذاشتن (گذاردن)، اجرا کردن بجریان انداختن بکار بستن از گفتار بکردار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار