- جخج
- علتی باشد مانند بادنجان که از گلو و گردن مردم برآید و درد نکند
معنی جخج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پهن پخش پخچ پخ
فرق سر تارک
بر خود بالیدن خود خواهی
علتی باشد مانند بادنجان که از گلو و گردن مردم برآید و درد نکند
بزور، منتهی، حداعلی
بی آرام و جنبنده
آهنگی است از موسیقی قدیم: بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه
گواتر، عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، چخش برای مثال از گردن او جخش درآویخته گویی / خیکی ست پر از باد درآویخته از بار (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)
گیاهی که از آن جارو درست می کنند، جارو، حربۀ نوک تیز، سیخ
دور رانی دور بودن ران ها از هم بزرگ منشی
علف جارو
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
عطسه دوم، متضاد صبر، که آن را به فال نیک می گیرند
آواز و فریاد، جنجال
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، شخیره، خشار، بلخچ، قلیا، اشخار، شخار
گول، گرانجان، جابه جایی، گای زنگایی، پرخور
شکافتن، دفع کردن
خجیدن، خزیدن