- جبیز
- نان ور نیامده
معنی جبیز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روا، پسندیده، شایسته
جرقه شرر شراره آتش آتش خرد که از هیمه سوزان یا اخگر جهد
زیرک، دانا، کاردان ویژه کار
روا، مشروع، حلال، مباح
ترسو، بددل
بچه خرس، ناکس
خودخواه سرکش
کمند مقود، مفسد غماز
کمند مقود. 2 مفسد غماز
اسباب و کالا جهت عروس
نان، ترید
پیشانی، جمع جبنا، ترسو
جهیزیه، برای مثال ور دوست دست می دهدت هیچ گو مباش / خوش تر بود عروس نکوروی بی جهیز (سعدی۲ - ۴۶۱)
اسب چابک و تندرو
اسب چابک و تندرو
جرقه، شراره آتش
((جَ))
فرهنگ فارسی معین
واژه ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد، جهیزیه
روا، مباح، ممکن
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، جرقّه، ضرمه، خدره، آلاوه، لخشه، بلک، اخگر، آتش پاره، جذوه، جمر، جمره، خدره، لخچه، ژابیژ، ایژک برای مثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
بد دل فرومایه زفت
گور، کرانه بیابان طرف جانب سوی
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش