- جبار (پسرانه)
- دارای سلطه و قدرت، نام یکی از صورتهای فلکی به شکل مردی که با حمایل یا شمشیر ایستاده است و عصایی به دست راست دارد
معنی جبار - جستجوی لغت در جدول جو
- جبار
- ستمکار، ستمگر
- جبار
- سرکش، گردنکش و نام باری تعالی
- جبار
- قتلی که قصاص یا دیه ندارد
- جبار
- ستمگر، ظالم، بیدادگر، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
برای مثال ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت / همه سرها به چادرها، همه رخ ها به معجرها ، از صفات باری تعالی، در علم نجوم از صورت های فلکی در نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره به صورت مردی چماق به دست با حمایل و شمشیر که دو ستارۀ آن یدالجوزا و ابط الجوزا از ستارگان قدر اول می باشد، پادشاه مسلط، قاهر و قادر، متکبر،(منوچهری - ۴) برای مثال هست جبار ولیکن متواضع گه جود / متواضع که شنیده ست که جبار بود؟ (منوچهری - ۳۰۷)
- جبار ((جَ بّ))
- قاهر، ستمگر، مرد بلند قامت و قوی، یکی از صفات خدای تعالی است، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، دو ستاره پر نور آن ابط الجوزا و قدم الجبار می باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سلطه داشتن، اقتدار، بزرگی
اصلاح و نیکو کردن حال کسی
کسی را به کاری به زور واداشتن
ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
کبر و سرکشی و غرور
کسی را به زور و ستم به کاری وا داشتن، مجبور کردن، ناچاری
Coerciveness
پوسته
همسایگی
جمع بئر، چاه ها
جمع ذبر، نامه ها زبان ها سخن ها کوه ها
چاهها
آل، نسب
ریشکاو (میل جراحی)
شکسته بند، ستمکار، ستمگر، گردنکش
جمع جبهه، پیشانی ها جمع جبهه پیشانیها
ترسو، بد دل
جمع جبل، کوه ها جمع جبل کوهها
کوته بالا، زشت رفتار زن
غلبه کردن باطل، رایگان
سر شاخ گاو، لاغر ران زن
خودخواه سرکش
به زور، به ستم، به ناچار، به زور به ناچاری ستمگرانه ستهمک
جمع جبیره
جمع جبیره
دیوار، حائط