جدول جو
جدول جو

معنی جانمرگ - جستجوی لغت در جدول جو

جانمرگ
جوان مرگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جانماز
تصویر جانماز
پارچۀ کوچکی که که در آن مهر و تسبیح می گذارند و هنگام خواندن نماز پیش روی خود پهن می کنند، سجاده
جانماز آب کشیدن: کنایه از زهد و تقوا نشان دادن و اظهار دین داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانور
تصویر جانور
موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی روح، برای مثال جانور از نطفه می کند، شکر از نی / برگ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲ - ۳۰۳)
کرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان، برای مثال نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش (سعدی - ۱۱۳)
کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان، برای مثال گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱ - ۲۷۲)
جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوان مرگ
تصویر جوان مرگ
کسی که در جوانی مرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
آنچه در آن خجکهای سیاه و سپید باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آلاپلنگی. (یادداشت مؤلف). پلنگ رنگ. پلنگی رنگ. اسب پلنگ رنگ. (مهذب الاسماء) ، سحاب انمر، ابرپیسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
جمع واژۀ نمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پلنگها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حاکم نشین ایالت شر بخش بورژ دارای 800 تن سکنه. 540 گز از سطح دریا ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از انمر
تصویر انمر
خجک دار (خجک خال) آلاپلنگی، ستور پیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمرگ
تصویر جوانمرگ
کسی که در جوانی مرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانور
تصویر جانور
حیوان، دارای جان، حی، زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
کنایه از کریم و سخی، و بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
فرشی کوچک که بر کف اطاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند سجاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
((جَ مَ))
کریم، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانور
تصویر جانور
((نِ وَ))
زنده، جاندار، حیوان، جک و، جانوران گوناگون به ویژه حشرات موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانماز
تصویر جانماز
((نَ))
فرشی کوچک که بر کف اتاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند، سجاده
جانماز آب کشیدن: تظاهر به پاکی و تقدس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانماز
تصویر جانماز
سجاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانوری
تصویر جانوری
حیوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانور
تصویر جانور
حیوان
فرهنگ واژه فارسی سره
جاندار، حیوان، دابه، دد، سبع، وحش، جاندار
متضاد: آدمی، انسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلیخ، تشلیخ، سجاده، مصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگ همت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد، داش، لوطی
متضاد: ناجوانمرد، ناکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوانمرد، رادمرد
فرهنگ گویش مازندرانی
مادرجان، مادر عزیز
فرهنگ گویش مازندرانی
جانور، جانوران گوشت خوار و گربه سانان چون شیر و پلنگ، درنده
فرهنگ گویش مازندرانی
جوان مرگ شدن، جوان مرگ
فرهنگ گویش مازندرانی