- جاسوسی
- انیشگی در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار (شهید)
معنی جاسوسی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دم دزد، سخن چین
جستجو کننده خبر، خبر پرس، پرسش کننده
خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد، جمع جواسیس
خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، رافع، ایشه، آیشنه، راید، متجسّس، منهی، زبان گیر، هرکاره
انیشهیدن آبشتیدن
шпионить
spionieren
шпигувати
szpiegować
espionner
spioneren
mengintai
जासूसी करना
casusluk yapmak
kutega masikio
গুপ্তচরবৃত্তি করা
جاسوسی کرنا
حیوانی
چاپلوسی، تملق
سحر ساحری جادوگری، عجیب شگفت آور (جادوییها شگفتیها عجایب)
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو ناقوسیّ و اورنگی زدی ساز / شدی اورنگ چون ناقوس از آواز (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
شگفت انگیز مثلاً چشمان جادویی،
ساحری، جادوگری،برای مثال خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲ - ۴۸۰)
جادویی کردن: سحر کردن، جادو کردن
ساحری، جادوگری،
جادویی کردن: سحر کردن، جادو کردن
رنگ سبز طلایی، به رنگ پر طاووس، دارای چنین رنگی، در علم زیست شناسی درختچه ای زینتی با شاخه های نازک سبز رنگ، برگ های باریک ساده و گل های زرد معطر شبیه گل اقاقیا که گونه های مختلف دارد، نوعی جامۀ رنگین
ریاکاری، عوام فریبی، حیله گری، صفت نسبی منسوب به سالوس، اهل ریا و سالوس