جدول جو
جدول جو

معنی جاسوس

جاسوس
خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد، جمع جواسیس
تصویری از جاسوس
تصویر جاسوس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جاسوس

جاسوس

جاسوس
خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خَبَرکِش، رافِع، ایشِه، آیِشنِه، رایِد، مُتَجَسِّس، مُنهی، زَبان گیر، هَرکارِه
جاسوس
فرهنگ فارسی عمید

جاموس

جاموس
گاومیش، حیوانی از خانواده گاو با جثۀ بزرگ تر، پوست ضخیم و شاخ های بلند که شیر آن غلیظ و پر چرب است
جاموس
فرهنگ فارسی عمید

باسوس

باسوس
یکی از سرداران رومی در سوریه که در سال 46 قبل از میلاد یعنی دو سال قبل از کشته شدن سزار خواست حکومتی مستقل در ناحیه ای از سوریه برای خود دست و پا کند، او از دربار پارت کمک طلبید و دستۀ کوچکی از کمانداران سوارۀ پارتی بکمک او رفت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2339 و ص 2352 شود
لغت نامه دهخدا