جدول جو
جدول جو

معنی ثی - جستجوی لغت در جدول جو

ثی
نام دیگر حرف ثاء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثیب
تصویر ثیب
زن بی شوهر و بیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیبه
تصویر ثیبه
ثیب، زن بی شوهر و بیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیابی
تصویر ثیابی
بزاز، جامه دار حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیبات
تصویر ثیبات
ثیّبه ها، زنان بی شوهر و بیوه، جمع واژۀ ثیّبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
ثوب ها، جامه ها، لباسها، جمع واژۀ ثوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیران
تصویر ثیران
ثورها، گاوها، گاوهای نر، جمع واژۀ ثور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیل
تصویر ثیل
فریز، فرزد
فرهنگ فارسی عمید
(ثُ یَیْ یَ)
مصغر ثاء، حرف چهارم از حروف هجاء عرب
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آغل گوسفندان
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یکی از ریاضیون و مهندسین یونانی بعد از بطلمیوس. او در اسکندریه مقیم بود. او راست: کتاب الاکر، در سه مقاله. کتاب المساکن، یک مقاله. کتاب اللیل و النهار، دو مقاله. (ابن الندیم). و ظاهراً این نام صورتی محرف از ثاوذوسیوس است. رجوع به ثاوذوسیوس شود
لغت نامه دهخدا
مستخرج مروارید از دریا، مثقب مروارید
لغت نامه دهخدا
نام یکی از خاندانهای بزرگ چین، (ایران باستان ج 3 ص 2255)
لغت نامه دهخدا
نام نباتی است شبیه به گندم که رفع سفیدی چشم کند و آنرا نمام نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(مِرْ)
یکی از دانشمندانی که از خطوط میخی و آثار قدیمۀ بنی سام اطلاعاتی جمع کرده و تبصره های مفید بر آن افزوده است.
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ لَ)
واحد ثیل
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ لَ)
آبی است به قطن. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اثیل
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ یَ)
ثیوبت. خلاف بکارت. بیوگی
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ / ثی)
بیدگیا. فرزد. فریز. چمن. مرغ. گیاهی است که نجم نیز گویند. در اختیارات بدیعی آمده است: نجیل و نجیر ونجمه خوانند به پارسی بیدگیا خوانند و آن نوعی از حرشف است و طبیعت وی سرد و خشک است در اول و گویند معتدل است نافع بود جهت جراحتهای تازه و منع نزله کند و بیخ وی و تخم وی منع قی کند و ادرار بول کند تمام و اسهال باز دارد. از تخم وی لعوق سازند. سنگ گرده را بریزاند و طبع آن ریش مثانه را نافع بود - انتهی. در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: به لغت ترکی ییلان اودی و در تنکابن گرک چرواش گویند و آن نباتی است که درکنار آبها و زمین نمناک میروید مخصوص زمانی نیست و بر روی زمین پهن میشود و شاخهای او دراز و با بندها بسیار و برگش بسیار ریزه و بر هر بندی رسته ای و گلش مابین سرخی و سفیدی و با برگ آمیخته و طعمش مایل به شیرینی در اول سرد و خشک و قابض و طبیخ او جهت مغص وعسر بول و قروح مثانه و طبیخ بیخ او جهت سنگ گرده وگزیدۀ هوام و ضماد او جهت جراحات تازه و آب گیاه او از نیم رطل تا یک رطل در رفع سم اقسام مارها و سگ دیوانه گزیده مجرب و رافع حرقهالبول و احتباس بول و حصات و تبهای حاره و سل بغایت آزموده است و مانع نزلات و اورام حاره و ضماد خاکستر او جهت قطع خون بواسیرو تحلیل اورام و تجفیف قروح بغایت نافع و قسمی از آن را برگ مثل لبلاب و گلش خوشبو و ثمرش ریزه و عروق او در ضخامت بقدر انگشتی و در عدد پنج یا شش میباشد عصارۀ او با ادویۀ مناسبه جهت علل چشم و تحلیل مواد و تخمش بغایت مدر بول و جهت قطع قی و اسهال و منع ریختن مواد به معده و احشا و حصاه گرده و مثانه و قروح آن مفید است و قسمی از آن می باشد که هر گاه گاو از آن بخورد اعضای او ورم میکند. سوختۀ او در ظرف مس جهت قطع خون بواسیر ضماداً از مجربات شمرده اند و گویند زیاده بر سه بار احتیاج نمی افتد و ضماد تازۀ اوبا روغن گل بغایت ملین و منضج است - انتهی. مؤلف برهان قاطع گوید: نوعی از حرشف است که کنگر باشد و آنرا به فارسی بید گیا خوانند بول را براند و شکم را ببندد گویند عربی است و بعضی گویند سریانی - انتهی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
فریز پنجه سبزه از گیاهان فریز فرزد نجم. مرغ، گیاهی است ازتیره گندمیان پنجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیابی
تصویر ثیابی
جامه دار، جامه فروش جامه دار بزاز
فرهنگ لغت هوشیار
زن شوهر دیده که اکنون بی شوهر است بطلاق یا مرگ شوهر، بیوه، مقابل دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیبات
تصویر ثیبات
جمع ثیب، مردان زن گرفته، زنان شوهر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیبوبت
تصویر ثیبوبت
چو پازدگی حالتی که پس از ثیبه شدن برایزن پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیبوبه
تصویر ثیبوبه
چو پازدگی
فرهنگ لغت هوشیار
چوز پاره رو در روی دوشیزه بیوه مونث ثیب زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده خواه بطاق و خواه بمرگ شوی بیوه مقابل باکره دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیران
تصویر ثیران
گاوهای نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
((ثِ))
جمع ثوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیابی
تصویر ثیابی
((ثِ))
بزاز، جامه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیبوبت
تصویر ثیبوبت
((ثَ بَ))
حالتی که پس از ثیبه شدن برای زن پیدا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیبه
تصویر ثیبه
((ثَ یِّ بِ))
مؤنث ثیب، زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده. خواه به طلاق و خواه به مرگ شوی، بیوه، مقابل باکره، دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیل
تصویر ثیل
گیاهی است از تیره گندمیان، پنجه مرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیب
تصویر ثیب
((ثَ یِّ))
زن بیوه، مرد زن دیده، که اکنون بی زن است، مقابل پسر، عزب
فرهنگ فارسی معین