جدول جو
جدول جو

معنی ثکلی - جستجوی لغت در جدول جو

ثکلی
زنی که فرزند خود را از دست داده باشد، زن فرزندمرده
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
فرهنگ فارسی عمید
ثکلی
(ثَ لا)
نعت مؤنث از ثکل. زن فرزندمرده، بچه گم کرده. ج، ثکالی، زن عزیزمرده و گم کرده دوست. ثکول. ثاکله. ج، ثواکل
لغت نامه دهخدا
ثکلی
((ثَ لا))
زن فرزند مرده، بچه کم کرده، جمع ثکالی، زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلی
تصویر کلی
روستایی، ده نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلی
تصویر کلی
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، داءالاسد، لوری، خوره
دف، دایره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلی
تصویر کلی
هر چیز دارای عمومیت، عمومی، تام، تمام، کامل، مقابل جزئی، خیلی، بسیار، زیاد، تماماً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلی
تصویر کلی
کل بودن، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
نام ضلع از مضافات کشمیر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عکل، و آن بطنی است از تیمم. ولی اصح آن است که عکل نام کنیزی است از آن زنی از حمیر، و آن زن را عوف بن قیس بن وائل بن عوف بن عبد مناه بن ادبن طابخه بزنی گرفت و چون درگذشت عوف با این کنیزازدواج کرد و او فرزندان عوف را دایگی نمود لذا این فرزندان به نام ’عکل’ شهرت یافتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب و معجم البلدان). و رجوع به عکل شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کُلْ لی)
تمام. تمام و کمال. کلاً. تماماً. بالمره:
ما بمردیم و بکلّی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
مولوی.
و رجوع به کل شود، خرمابن زودرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَلْ لا)
کلب مکلی، سگ که گاو بر تهیگاه وی سرون زده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی ی)
آنکه صدمه و یا جراحت بر گردۀ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محمد بن اسماعیل شکلی، از راویان است و از علی بن ابی مریم حدیث شنید و برادرزاده اش ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی از او روایت دارد. (از لباب الانساب). روات در علم حدیث نه تنها به عنوان ناقلان ساده احادیث شناخته نمی شوند، بلکه آنان به عنوان تحلیلگران و بررسی کنندگان دقت در سند روایت ها نیز شناخته می شوند. این افراد با دقت و توجه ویژه به منابع مختلف روایات، توانسته اند احادیث صحیح را از روایت های جعلی و نادرست تمییز دهند و به منابع معتبر علمی تبدیل کنند.
ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی، برادرزادۀمحمد بن اسماعیل شکلی. مردی پرهیزگار و باورع بود و از سری سقطی و جز او روایت شنید و ابوبکر قطیعی و ابوحفص بن شاهین از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فُ کُ)
آنکه فکل دارد. (یادداشت مؤلف). کسی که بشیوۀ اروپائیان لباس می پوشد. فرنگی مآب. شیک پوش، نامی است که متدینین متعصب دورۀ ناصرالدینشاه به متجددین داده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ مُ)
به آخر صفوف بایستادن در حرب. (تاج المصادر بیهقی). در صف پسین جنگ ایستادن و گویند این مقلوب تکیل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیل شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ لا)
جمع واژۀ ثکلی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
از دست دادن فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلی
تصویر کلی
عدل، بسته، صندوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکلی
تصویر بکلی
تمام و کمال، کلاً، تماماً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکلی
تصویر بکلی
((بِ کُ لّ))
کلاً، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
((ثَ))
مصیبت از دست دادن فرزند، گم کردن دوست، فرزند مردگی، مرگ، هلاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلی
تصویر کلی
((کُ))
کولی، نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلی
تصویر کلی
((کُ لِ))
روستایی، جذام، خوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلی
تصویر کلی
((کُ لّ یّ))
منسوب به کل، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی، در فارسی، عمده، زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلی
تصویر کلی
بسیار، همادی، همه گیر، فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
ژیگولو، کراواتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کلی
تصویر کلی
Universal, Overall, Holistic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کندن، سوراخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بستن روسری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کلی
تصویر کلی
holístico, geral, universal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کلی
تصویر کلی
ganzheitlich, insgesamt, universell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کلی
تصویر کلی
holistyczny, ogólny, uniwersalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کلی
تصویر کلی
холистический , общий , универсальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کلی
تصویر کلی
цілісний , загальний , універсальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی