جدول جو
جدول جو

معنی ثکالی - جستجوی لغت در جدول جو

ثکالی
(ثَ لا)
جمع واژۀ ثکلی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
زنی که فرزند خود را از دست داده باشد، زن فرزندمرده
فرهنگ فارسی عمید
به لغت هندی بمعنی سیاه است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
منسوب است به ثمالۀ ازدی. (انساب سمعانی). رجوع به ابوحمزه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
جمع واژۀ ثعلب. ثعالب
لغت نامه دهخدا
(دَکْ کا)
لقب محمد بن علی دکالی سلاوی، مورخ قرن چهاردهم هجری، از اهالی مغرب اقصی. او به سال 1285 هجری قمری در سلامتولد شد و در 1364 هجری قمری در فاس درگذشت. او راست: أدواح البستان فی اخبار العدوثین و من درج بهما من الاعیان، اتحاف الملا باخبار الرباط و سلا، الدره الیتیمه فی اخبار شاله الحدیثه و القدیمه، السکک الاسلامیه، الحسبه فی الاسلام، أحوال الیهود فی المغرب و ضوء النبراس لدوله بنی وطاس. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 197)
لغت نامه دهخدا
(دَ لا / دُ لا)
نام شیطان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
طاهر بن شیخ عبدالرحیم بن علی رکاکی داغستانی حسینی. او راست: بارقه السیوف الداغستانیه فی بعض الغزوات الشاملیه. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
محمد بن احمد بن کالجرجانی، مکنی به ابوطاهر. محدث است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23). در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
زوجه سیوا الهۀ نیروی مادینه در اساطیر هند
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوبست به بکال که بطنی است از حمیر. (از سمعانی). منسوبست بقبیلۀ بکاله و بکال که دربان امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجهه بود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، که در 47 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 32هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است، کوهستانی و سردسیر است و 57 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و توتون و لبنیات است، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راههای مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
قصبه ای است در حوالی کابل نزدیک بهبود، (شعوری ج 2 ورق 265 الف)، نام شهری است در حوالی کابل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خامی، ناپختگی، نارسیدگی، مقابل رسیدگی،
نوعی نانخورش زنان، (از شعوری ج 2 ورق 265 الف)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لا)
نعت مؤنث از ثکل. زن فرزندمرده، بچه گم کرده. ج، ثکالی، زن عزیزمرده و گم کرده دوست. ثکول. ثاکله. ج، ثواکل
لغت نامه دهخدا
کالی ٔ، اسم فاعل از کلأ بمعنی تأخر،
بیعانه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نسیئه: یقال عینه کالکالی، ای نقده و حاضره کالنسیئه، و فی الحدیث انّه صلی اﷲ علیه و سلم نهی عن بیعالکالی بالکالی و هو بیع الدین بالدین و النسیئه بالنسیئه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، محافظت کننده و نگاهبان، (برهان) (از آنندراج)، در اقرب الموارد کلأ بمعنی حفظ و حراست آمده است:
زندگانی خواجه عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد،
(آنندراج)،
،
میل و خواهش، (ناظم الاطباء)، کسی که با زنان نان میخورد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کال. رجوع به کال و انساب سمعانی ورق 472 ب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
((ثَ لا))
زن فرزند مرده، بچه کم کرده، جمع ثکالی، زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست
فرهنگ فارسی معین
قله ای به ارتفاع ۲۶۲۸ متر از کوه دازنو در ارتفاعات جنوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین بایر و نکاشته، لانه، لانه ی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی