جدول جو
جدول جو

معنی ثمردار - جستجوی لغت در جدول جو

ثمردار
بارآور، بارور، مثمر، میوه دار
متضاد: بی بر، عقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهردار
تصویر مهردار
(پسرانه)
دارنده مهر و محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خبردار
تصویر خبردار
کسی که از امری خبر دارد، باخبر، مطلع، بااطلاع، آگاه، فرمان ایستادن به حالت خبردار، راست و منظم ایستاده برای ادای احترام، کنایه از جاسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردوار
تصویر مردوار
مانند مردان مانند دلاوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم دار
تصویر غم دار
دارندۀ غم، اندوه دار، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خم دار
تصویر خم دار
دارای پیچ و خم، تاب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردار
تصویر مردار
لاشۀ حیوان مرده که ذبح نشده باشد، پلید، کثیف، لاشه، لاش، لش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهردار
تصویر شهردار
رئیس شهرداری، نگهدارندۀ شهر، نگهبان شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردار
تصویر باردار
آبستن، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)، میوه دار مثلاً درخت باردار، حامل بار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
لاشۀ مرده. لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست. جیفه. لاش. لش:
همی خورد افکنده مردار اوی
ز جامه برهنه تن خوار اوی.
فردوسی.
خورند از آن که بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
دزدی و خون ناحق میانشان حرام بودی و مردار نخوردندی. (تاریخ سیستان).
چون نیابد به گه گرسنگی کبک و تذرو
چه کند گر نخورد شیر ز مردار کباب.
ناصرخسرو.
ای پسر مشغول مردار است خلق
چون به مرداراست مشغولی کلاب.
ناصرخسرو.
گر طمعی نیستم به خون و به مردار
چون که چنین دشمنان شدند سگانم.
ناصرخسرو.
جغد را گفت خانه ات در خرابه باد و خورشت مردار باد. (قصص الانبیاء ص 173).
نکند قصد هیچ خصم زبون
که ز مردار کس نریزد خون.
سنائی.
چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندر این نشاءه
قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا.
سنائی.
هر که او بددل است و بدکار است
گر چه زنده ست کم ز مردار است.
سنائی.
چون لیقۀ دوات کهن گشته
پوسیده گوشت در تن مردارش.
خاقانی.
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 904).
اگر تیر اول صید را خسته کرده بود چنانک از صیدی بیرون شده باشد آنگه تیر دوم آید حلال نبود... و صید مردار بود. (راحهالصدور). اگر سگ یا یوز بعد از آنکه صید بسیار گرفته حرام بود صیدی را بخورد، جمله از پیش گرفته بود، الا آنچه ذبح یافته بود و به مذهب بو یوسف و محمد آن یکی مردار بود باقی حلال. (راحهالصدور).
در این روزه چو هستی پای پر جای
به مردار استخوانی روزه مگشای.
نظامی.
کوشم که از این جهان پرخار
مردانه برون شوم نه مردار.
نظامی.
با سگان بگذار این مردار را
خرد بشکن شیشۀپندار را.
مولوی.
وآنگه بغلی نعوذ باللّه
مردار بر آفتاب مرداد.
سعدی.
سعدی به مال و منصب دنیا نظرمکن
میراث از توانگر و مردار از کلاغ.
سعدی.
مرد بداصل هست بد کردار
مطلب بوی نافه از مردار.
مکتبی.
ز زندگی چه به کرکس رسد بجزمردار
چه لذت است به عمر دراز نادان را.
صائب.
، لاشه اعم از آنکه خود مرده باشد یا که کشته باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این ملک مردارهای بسیار از چهارپایان کشته و مردۀ شکاریها بدان موضع ایشان فرستند تا آنجا بیفکنند و ایشان بخورند. (حدود العالم یادداشت مرحوم دهخدا).
- مردار خوردن، لاشه وجسدی را طعمه ساختن:
ای باز سپید خورده کبکان
مردار مخور بسان ناهاری.
ناصرخسرو.
مردمان همچو گرگ مردم خوار
گاه مردم خورند و گه مردار.
نظامی.
و در شهر قوت و غذا نماند و چهارپایان نیز نماندند و آغاز مردار خوردن کردند. (جامع التواریخ رشیدی).
بود غیبت خلق مردار خوردن
از این لقمه کن پاک کام و دهان را.
صائب.
- مردار شدن، سقط شدن:
چون در آن کوچه خری مردار شد
صد سگ خفته بدان بیدار شد.
مولوی.
- امثال:
مردار سگان را و سگان هم آن را. (اسرارالتوحید).
یکی مرد و یکی مردار شد و یکی به غضب خدا گرفتار شد.
، نجس. پلید. رجس. گنده: با خود گفتم این چنین مرداری نیمکافری [افشین] برمن چنین استخفاف می کند. (تاریخ بیهقی ص 172).
چه به کار است چو عریان است از دانش جانت
تن مردار بپوشیده به دیبای طمیم.
ناصرخسرو.
دریغ دفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجۀ طبع فرخج و مردارم.
سوزنی.
در مجلس بزم و روزبار به خوردن آن مردار [شراب] مشغولند. (راحهالصدور). اخبار و آثار بسیار در عقوبت آن مردار [شراب] آمده است. (راحهالصدور)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نُ سَ)
بمعنی خادم و ملازم و نوکر و خدمتکار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از خادم و ملازم و خدمتگار. (از انجمن آرا) :
آبای علویند کمردار این خلف
راضی بدان که سایه بر آبا برافکند.
خاقانی.
چرخ هارون کمردارش و چون هارونان
ز انجمش زنگله ها درکمر آویخته اند.
خاقانی.
قبا بسته کمرداران چون پیل
کمربندی زده مقدار ده میل.
نظامی
لغت نامه دهخدا
لاشه مرده، جسد حیوانی که ذبح نشده و مرده است و در شرع اسلام نجس است وخوردنش جایز نیست، لش، جیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهردار
تصویر شهردار
حافظ نظم و شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم دار
تصویر سم دار
حیواناتی که دارای سم باشند زهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمردات
تصویر تمردات
جمع تمرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمردار
تصویر کمردار
خادم ملازم خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتدار
تصویر امتدار
کلوخ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهردار
تصویر آهردار
آهار دار
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدار
تصویر درمدار
دارنده زوزندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکردار
تصویر بکردار
بطریقه و برفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجردار
تصویر اجردار
پاداشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردار
تصویر مردار
((مُ))
لاشه، نجس، پلید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمردار
تصویر کمردار
خادم، ملازم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتردار
تصویر شتردار
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردار
تصویر مردار
جسد
فرهنگ واژه فارسی سره
لاش، لاشه، جانورمرده، نا، جیفه، نجس، پلید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن مردار رشوت بود - یوسف نبی (ع)
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مردار
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش آواز
فرهنگ گویش مازندرانی