برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
جمع واژۀ بلغه. (منتهی الارب). رجوع به بلغه شود، در اصطلاح پزشکی امروز، جسمی سفید و لزج و نرم و غالباً شبیه به پیه که در حالت مرضی از اغشیۀمستبطن تجاویف بدن انسانی مترشح گشته خارج میگردد. (ناظم الاطباء). ترشحات لزج سلولهای بدن بخصوص در آماسها و عفونتها و سوختگیها که غالباً در زیر یک طبقه سلولهای پوششی جمع میشود، رشحات لزج سلولهای دستگاه گوارش که با مقداری از انساج پوششی داخل دستگاه گوارش و توده ای از میکربها مخلوطند و در امراض عفونی معده یا روده ها (بخصوص اسهال یا استفراغ) به خارج دفع میشوند. (از فرهنگ فارسی معین). - بلغم بینی، در اصطلاح پزشکی، ترشحات مخاط بینی. نخام. نخامه. نخاعه. آب دماغ. آب بینی. مف. (فرهنگ فارسی معین). ، بلغم، کنایه از شخص ثقیل و مهذار و پرگو است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). و رجوع به بلغمی شود
جَمعِ واژۀ بُلغه. (منتهی الارب). رجوع به بلغه شود، در اصطلاح پزشکی امروز، جسمی سفید و لزج و نرم و غالباً شبیه به پیه که در حالت مرضی از اغشیۀمستبطن تجاویف بدن انسانی مترشح گشته خارج میگردد. (ناظم الاطباء). ترشحات لزج سلولهای بدن بخصوص در آماسها و عفونتها و سوختگیها که غالباً در زیر یک طبقه سلولهای پوششی جمع میشود، رشحات لزج سلولهای دستگاه گوارش که با مقداری از انساج پوششی داخل دستگاه گوارش و توده ای از میکربها مخلوطند و در امراض عفونی معده یا روده ها (بخصوص اسهال یا استفراغ) به خارج دفع میشوند. (از فرهنگ فارسی معین). - بلغم بینی، در اصطلاح پزشکی، ترشحات مخاط بینی. نخام. نخامه. نخاعه. آب دماغ. آب بینی. مف. (فرهنگ فارسی معین). ، بلغم، کنایه از شخص ثقیل و مهذار و پرگو است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). و رجوع به بلغمی شود
رمز است بلغت المقابله را. صیغۀ ماضی است، و آن علامتی است که در مقابلۀ کتاب بر کنارۀ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابلۀ صحت کتاب تا آنجا رسیده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). بلغه. و رجوع به بلغه شود
رمز است بلغت المقابله را. صیغۀ ماضی است، و آن علامتی است که در مقابلۀ کتاب بر کنارۀ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابلۀ صحت کتاب تا آنجا رسیده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). بَلَغَه. و رجوع به بلغه شود
مالی بود در مدینه عمر بن الخطاب را که آنرا وقف کرد و بعضی گویند زمینی بوده است او را و بعضی گفته اند موضعی است به خیبر و بعضی گفته اند اول جائی است که تصدق کرده شد در اسلام. (منتهی الارب). بعضی از مغاربه آنرا با فتح ثا و میم میخوانند. (مراصد الاطلاع)
مالی بود در مدینه عمر بن الخطاب را که آنرا وقف کرد و بعضی گویند زمینی بوده است او را و بعضی گفته اند موضعی است به خیبر و بعضی گفته اند اول جائی است که تصدق کرده شد در اسلام. (منتهی الارب). بعضی از مغاربه آنرا با فتح ثا و میم میخوانند. (مراصد الاطلاع)
رمۀ بزرگ از گوسفند و بز درآمیخته، یا خاص است به رمۀ میش. ج، ثلل ، ثلال، رخنه، پشم گوسفند، کساء جیدالثله، پشم گوسپند آمیخته بموی و پشم شتر، مناره مانندی در صحرا که زیر سایۀ آن آرام گیرند، نوبت آب شتران بعد دو روز، درم بسیار، گل چاه برآورده شده. ج، ثلل. ثلل. ثلال
رمۀ بزرگ از گوسفند و بز درآمیخته، یا خاص است به رمۀ میش. ج، ثِلل َ، ثِلال، رخنه، پشم گوسفند، کساء جیدالثله، پشم گوسپند آمیخته بموی و پشم شتر، مناره مانندی در صحرا که زیر سایۀ آن آرام گیرند، نوبت آب شتران بعد دو روز، درم بسیار، گل چاه برآورده شده. ج، ثُلَل. ثِلل. ثِلال
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)