جدول جو
جدول جو

معنی ثلغ - جستجوی لغت در جدول جو

ثلغ
(تَ سَمْ مُ)
ثلغ رأس، شکستن و شکافتن سر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک، یک سوم چیزی، ثلثیّ، در هنر در خوشنویسی، از خطوط اسلامی که کتیبه ها و ندرتاً کتب مذهبی با آن نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغ
تصویر الغ
بزرگ، والامقام، بزرگوار، برای مثال مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ / جمله را رو سوی آن سلطان الغ (مولوی - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلم
تصویر ثلم
ثلمه ها، چاک ها، جمع واژۀ ثلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض حذف «فا»ی «فعولن» به صورتی که «عولن» بماند و به جای آن «فعلن» بگذارند و آن را اثلم گویند، شکستن، رخنه کردن، رخنه ایجاد کردن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
مردبلیغ. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بلغ شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بلغه. (منتهی الارب). رجوع به بلغه شود، در اصطلاح پزشکی امروز، جسمی سفید و لزج و نرم و غالباً شبیه به پیه که در حالت مرضی از اغشیۀمستبطن تجاویف بدن انسانی مترشح گشته خارج میگردد. (ناظم الاطباء). ترشحات لزج سلولهای بدن بخصوص در آماسها و عفونتها و سوختگیها که غالباً در زیر یک طبقه سلولهای پوششی جمع میشود، رشحات لزج سلولهای دستگاه گوارش که با مقداری از انساج پوششی داخل دستگاه گوارش و توده ای از میکربها مخلوطند و در امراض عفونی معده یا روده ها (بخصوص اسهال یا استفراغ) به خارج دفع میشوند. (از فرهنگ فارسی معین).
- بلغم بینی، در اصطلاح پزشکی، ترشحات مخاط بینی. نخام. نخامه. نخاعه. آب دماغ. آب بینی. مف. (فرهنگ فارسی معین).
، بلغم، کنایه از شخص ثقیل و مهذار و پرگو است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). و رجوع به بلغمی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ غَ)
رمز است بلغت المقابله را. صیغۀ ماضی است، و آن علامتی است که در مقابلۀ کتاب بر کنارۀ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابلۀ صحت کتاب تا آنجا رسیده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). بلغه. و رجوع به بلغه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرد فصیح. رسانندۀ سخن آنجا که خواهد. (منتهی الارب). بلیغ. (اقرب الموارد). بلغ یا بلغ. و رجوع به بلغ و بلیغ شود.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ثالع
لغت نامه دهخدا
ما بالدار ثاغ و لا راغ، در خانه کسی نیست، در دار دیّاری نیست
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
یکی از قلعه های یمن است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مالی بود در مدینه عمر بن الخطاب را که آنرا وقف کرد و بعضی گویند زمینی بوده است او را و بعضی گفته اند موضعی است به خیبر و بعضی گفته اند اول جائی است که تصدق کرده شد در اسلام. (منتهی الارب). بعضی از مغاربه آنرا با فتح ثا و میم میخوانند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرکوفتن. سرشکستن، سپیدی را به سیاهی آمیختن، ثمغ راس بحنا، نیک رنگ کردن سررا به حنا، ثمغ راس بدهن، روغن مالیدن به سر، ثمغ ثوب، نیک سرخ کردن جامه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثدغ رأس، شکستن سر را
لغت نامه دهخدا
(ثُلْ لا)
عزّت رفته
لغت نامه دهخدا
(ثِلْ لَ)
رمۀ بزرگ از گوسفند و بز درآمیخته، یا خاص است به رمۀ میش. ج، ثلل ، ثلال، رخنه، پشم گوسفند، کساء جیدالثله، پشم گوسپند آمیخته بموی و پشم شتر، مناره مانندی در صحرا که زیر سایۀ آن آرام گیرند، نوبت آب شتران بعد دو روز، درم بسیار، گل چاه برآورده شده. ج، ثلل. ثلل. ثلال
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
مرد بلیغ. (منتهی الارب). بلغ و بلغ. رجوع به بلغ شود
لغت نامه دهخدا
(ثِلْ لَ)
نیستی. هلاک. ج، ثلل
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ)
رطب که از نخل بیفتد و بکفد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مثلع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لثغ
تصویر لثغ
کند زبانی تک زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلب
تصویر ثلب
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلع
تصویر ثلع
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدغ
تصویر ثدغ
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغ
تصویر بلغ
مرد فصیح، رساننده سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
((ثُ))
یک سوم، دو دانگ، نام یکی از خطوط اسلامی، یک سوم ترکه موصی در زمان فوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
((ثَ))
برف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلغ
تصویر آلغ
((لُ))
عقاب، شاهین، آلوه، آلغ، آله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الغ
تصویر الغ
((اُ لُ))
بزرگ، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثلم
تصویر ثلم
((ثَ))
رخنه کردن، شکستن
فرهنگ فارسی معین