جدول جو
جدول جو

معنی ثقاف - جستجوی لغت در جدول جو

ثقاف
(ثِ)
آنچه نیزه و تیر را بدان راست کنند، قالب نیزه. ج، ثقف، شکلی است از اشکال رمل، ثفف، یعنی مخاصمت و جدال. و فی الحدیث اذا ملک اثنا عشر من بنی عمرو بن کعب کان الثقف و الثقاف الی ان تقوم الساعه، یعنی الخصام و الجدال
لغت نامه دهخدا
ثقاف
(ثِ)
ابن عمرو بن شمیط اسدی. صحابی است و یا آن ثقف بالفتح است. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
ثقاف
(ثَ)
زنی ثقاف، زنی دانا و استادکار
لغت نامه دهخدا
ثقاف
زن دانا زن استاد
تصویری از ثقاف
تصویر ثقاف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثقات
تصویر ثقات
ثقه ها، اعتمادها، اعتقادها، جمع واژۀ ثقه،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقال
تصویر ثقال
ثقیل ها، گرانها، سنگین ها، جمع واژۀ ثقیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقافت
تصویر ثقافت
فرهنگ، بهره مندی از علم، ادب و تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ قِ سُ / سِ)
نام محلی کنار راه رشت به پیله بازار، در 2600گزی رشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ثَقْ قا)
سنبا. سنبنده، سقاب الأکتاف، هویه. سنبا. لقب شاپور ذوالأکتاف
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
آتش افروزینه. ج، ثقب
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثقه. بمعنی معتمد و شخص طرف اطمینان: و دارا را خود ثقات وی کشتند. (تاریخ بیهقی ص 90). ثقاه امیر رضی اﷲ عنه گفتند روی ندارد فرستادن. (تاریخ بیهقی ص 204). و پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و ب خانه بوسهل رفت با مشرفان و ثقات خواجه. (تاریخ بیهقی). یحیی نسختی فرستاد با رسولی از ثقاه خویش. (تاریخ بیهقی 423). از ثقات وی شنیدم چون ابراهیم قاینی. (تاریخ بیهقی 604). شاه ملک چون عدت و آلت بر آنجمله دید بترسید و ثقاه خویش را گفت... (تاریخ بیهقی ص 698).
از مرگ تو بشعر خبر چون کنم که نیست
دشمن ترین خلق جهان جز ثقات تو.
مسعود.
از این اندیشه مستشعر شد و بی آرام گشت و قرب هفتصد سوار از خواص و ثقات خویش بگزید و از میان غز بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187). از ثقات حضرت او باز می گفتند که بیست هزار دینار بر مراعات مؤلفان و مصنفان آن کتاب انفاق افتاده بود. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان جمعی ثقاث از معتمدان حضرت بحفظ آن قلعه بازداشت. (ترجمه تاریخ یمینی). از ثقات حضرت سلطان جمعی از جهت نقل آن در یتیمه برفتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، استواریها. رجوع به ثقه شود. علم الثقات و الضعفاء من رواه الحدیث. و هو من أجل نوع و افخمه من انواع علم الاسماء و الرجال فانه المرقات الی معرفه صحهالحدیث و سقمه و الی الاحتیاط فی امورالدین و تمییز مواقع الغلط و الخطاء فی بدء الأصل الاعظم الذی علیه مبنی الأسلام و اساس الشریعه و للحفاظ فیه تصانیف کثیرهمنها ما افرد فی الثقات ککتاب الثقات للأمام الحافظ ابی حاتم محمد بن حبان البستی المتوفی سنه 354 هجری قمریاربع و خمسین و ثلثمائه و کتاب الثقات ممن لم یقع فی الکتب السته للشیخ زین الدین قاسم بن قطلوبغا الحنفی المتوفی سنه 879 هجری قمری تسع و سبعین و ثمانمائه و هو کبیر فی اربع مجلدات و کتاب الثقات الخلیل بن شاهین و کتاب الثقات للعجلی و منهاما افرد فی الضعفاء ککتاب الضعفاء للبخاری و کتاب الضعفاء للنسائی و الضعفاء لمحمد بن عمرو العقیلی المتوفی سنه 322 هجری قمری اثنین و عشرین و ثلثمائه و منها ما جمع بینهما کتاریخ البخاری و تاریخ ابن ابی خیثمه. قال ابن الصلاح و ما اغزر فوائده و کتاب الجرح و التعدیل لأبن ابی حاتم. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
زنی ثقال، زنی گران سرین و فربه، بعیری ثقال، شتری آهسته رو
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثقیل. و ثقال و یقال: هو من ثقال الناس و من ثقلائهم
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فقید ثقیف، گم شدۀ ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنه کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت:
الا رفقا الا رفقا
قلیلا ما أکوننه
الما بی ابی الابیا
ت بالخیف أزرهنه
غزالا ما رایت الیو
م فی دور بنی کنه
اسیل الخدّ مربوب
و فی منطقه غنه.
حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت:
ایهاالجیره اسلموا
و قفوا کی تکلموا
و تقضوا لبانه
و تحبوا و تنعموا
خرجت مزنه من ال
بحر ریا تحمحم
هی ما کنتی و تز
عم انی لها حم.
و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند: پسر خرکاش... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت. (تاریخ یمینی ص 378)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. (سمعانی) ، پدر قبیله ای از هوازن نام اوقسی ّ بن منبّه بن بکر بن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیلۀ بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب، رسول صلوات الله علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوۀ هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصرۀ آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات الله علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دورۀ اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مرد استاد، مرد زیرک چالاک
لغت نامه دهخدا
(ثِ ق ق)
سخت ترش و تیز. دژن: خل ّ ثقیف، سرکۀ سخت ترش. سرکۀ چون الماس
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نعت فاعلی از ثقف
لغت نامه دهخدا
(عُ)
علتی است در قوائم و پاهای گوسپند، که بدان پایش خمیده گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مساوی و مماثل کردن: اثقفته (مجهولاً) ، مساوی و مماثل کرده شد بهر من
لغت نامه دهخدا
(تَ سَلْ لُ)
ثقف. ثقف. زیرکی. زیرک و سبک روح و چست و چالاک گردیدن. زیرک و استاد شدن، سخت استوار شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از وقاف
تصویر وقاف
همدوشی همکاری هم پشتی: در کار یا در پیکار، ایستادگی، خواستاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقافه
تصویر ثقافه
زیرکی، استوانی، چستی، فرهیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقافت
تصویر ثقافت
زیرکی، چالاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
آتش افروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاه
تصویر ثقاه
جمع ثقه، استوانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقال
تصویر ثقال
زن فربه، گران سرین، آرمیده، آهسته، شتر کندرو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثقه، استوانان جمع ثقه معتمدان اشخاص مورد اطمینان. یا علم ثنات و ضعفااز رواه حدیث. مهمترین شعبه علم رجال است و بدان معرفت صحت و سقم حدیث حاصل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقافت
تصویر ثقافت
((ثَ فَ))
زیرک و چالاک شدن، استاد و ماهر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقات
تصویر ثقات
((ثَ))
جمع ثقه، معتمدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقال
تصویر ثقال
((ثَ فَ))
شتر آهسته رو، زن فربه کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
((ثَ))
زیرک، چالاک، ماهر، حاذق، نام یکی از قبایل عرب ساکن بین طائف و مکه
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ
دیکشنری اردو به فارسی