معنی ثریه - جستجوی لغت در جدول جو

ثریه

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریه — تصویر آریه

(پسرانه)

نام سپهدار ایرانی طرفدار کورش صغیر پادشاه هخامنشی

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از ثریا — تصویر ثریا

(دخترانه)

نام یک صورت فلکی، پروین (ستاره)

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از بریه — تصویر بریه

صحرا، بیابان

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بریه — تصویر بریه

مربوط به برّ مثلاً قوای بریه

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از ثرید — تصویر ثرید

تریت، نانی که در آبگوشت، اشکنه، شیر، دوغ و مانند آن خرد کرده باشند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از کریه — تصویر کریه

زشت، ناپسند، ناخواسته، ناپسندداشته

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از گریه — تصویر گریه

فرو ریختن اشک از چشم از شدت اندوه و تاثر

فرهنگ فارسی عمید

(طَ ثَ ری یَ)

نام مادر یزید بن طثریه شاعر قشیری. (منتهی الارب). و منوچهری به سکون ثاء آورده است ضرورت را:
بلبل نگوید این زمان لحن و سرود تازیان
قمری نگرداند زبان بر شعر ابن طثریه.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 79).
رجوع به ابن طثریه شود

لغت نامه دهخدا

(اِ)

تر کردن. (تاج المصادر بیهقی). تر کردن خاک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). آبزدن مکان را. آب ریختن و لت کردن قروت را، دست را بر خاک نهادن چنانکه نمازگزار گاه سجده. (از منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء)

تر کردن. (تاج المصادر بیهقی). تر کردن خاک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). آبزدن مکان را. آب ریختن و لت کردن قروت را، دست را بر خاک نهادن چنانکه نمازگزار گاه سجده. (از منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

تصویری از گریه — تصویر گریه

اشک ریختن، گریستن، سرشک

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کریه — تصویر کریه

ناپسند، زشت

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذریه — تصویر ذریه

نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از فریه — تصویر فریه

نفرین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از عریه — تصویر عریه

باد سر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از نثریه — تصویر نثریه

نثریه در فارسی مونث نثری اسرواد دیپ ناسرود مونث نثری، جمع نثریات

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دریه — تصویر دریه

دانستن دریافتن به ترفند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بریه — تصویر بریه

آفریدگان، آفریده، خلق

فرهنگ لغت هوشیار

پارسی تازی گشته ترید تریت طعامی است که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند تربت تلیت اشکنه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از شریه — تصویر شریه

مونث شری برای اسپ و سرشت، مادوک زنی که همواره دختر زاید

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رثیه — تصویر رثیه

روماتیسم، درد زانو و مفاصل و دستها

فرهنگ لغت هوشیار

دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ثریا — تصویر ثریا

چراغ چند شاخه، آسمان

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ثروه — تصویر ثروه

دارایی توانگری بسیاری شیت هستک ایشت خواستک خواسته

فرهنگ لغت هوشیار

سپاه کوچک از پنج تا سسد کنیزک کنیزک یغلخواب گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بریه — تصویر بریه

((بَ یِ))

خلق، مخلوق، جمع برایا

فرهنگ فارسی معین

تصویری از بریه — تصویر بریه

((بَ یِّ))

صحرا، بیابان، جمع براری

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ثریا — تصویر ثریا

((ثُ رَ یّ))

چلچراغ، پروین، یکی از صورت های فلکی

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ذریه — تصویر ذریه

((ذُ رِّ یُِ))

نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریت

فرهنگ فارسی معین

تصویری از فریه — تصویر فریه

((فِ رْ یَ))

دروغ، بهتان

فرهنگ فارسی معین

تصویری از فریه — تصویر فریه

((فَ رِ یِ))

نفرین، لعنت

فرهنگ فارسی معین

تصویری از قریه — تصویر قریه

((قَ یِ))

ده، دهکده، شهر، جمع قری

فرهنگ فارسی معین

تصویری از کریه — تصویر کریه

((کَ هْ))

ناپسند، زشت

فرهنگ فارسی معین

تصویری از گریه — تصویر گریه

((گِ یِ))

اشک ریختن، سرشک

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ثرید — تصویر ثرید

((ثَ))

تریت، نانی که در آبگوشت یا شیر و غیره بخیسانند و بخورند

فرهنگ فارسی معین