جدول جو
جدول جو

معنی ثرط - جستجوی لغت در جدول جو

ثرط
(ثَ / ثَ رَ)
طهماسبقلی جلایر، سردار کابل که در قیام مردم سیستان بر ضد نادر با علی قلی خان برادرزادۀ نادرشاه همدست شد و سر از فرمان نادر باززد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
ثرط
(تَ سَعْ عُ)
گولی. گول شدن، عیب کردن، ثلط. سرگین انداختن. ریغ زدن. ریخ زدن، سریش کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثرب
تصویر ثرب
چربی، چرب، پیه شکم، پیه رقیقی که معده و روده ها را فرامی گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرط
تصویر فرط
بسیاری، فراوانی، پیش دستی کردن و ازحد درگذشتن، تجاوز از حد و اندازه، زیاده روی، افراط و تجاوز از حد چیزی، چیرگی، چیره شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرط
تصویر شرط
الزام و تعلیق چیزی به چیز دیگر، قرار، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثری
تصویر ثری
خاک نمناک، خاک نم دار، خاک، زمین
از ثری تا ثریا: از زمین تا آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثرم
تصویر ثرم
در علم عروض اجتماع خرم و قبض، یعنی «فا» و «نون» فعولن را ساقط کنند که عول باقی بماند و فاع به جایش بگذارند و آن را اثرم گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرط
تصویر قرط
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرط
تصویر خرط
تراشیدن چیزی، به ویژه چوب
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ طِ ءَ)
سست کوتاه و گول از مردان و زنان، مرد احمق ضعیف، مرد گران جان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَسُ)
سرنگون کردن نه از غضب و تکبر، بسیار فربه شدن چنانکه ستور
لغت نامه دهخدا
(تَ سَعْعُ)
فروهشتگی و سستی
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کرت کرته خاری باشد که آن را شتر خوار گویند افرازه (شعله)، گوشواره بناگوش، پستان، نره خرد نره کودک گندنا از گیاهان قرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرط
تصویر فرط
فراوانی و بسیاری و کثرت، زیاده روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
تیز دادن گوز دادن تیز دادن گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط
تصویر شرط
لازم گردانیدن، پیمان کردن، گرو بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرط
تصویر سرط
او باریدن (بلعیدن) او بارنده، شتابان، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثری
تصویر ثری
خاک نم دار
فرهنگ لغت هوشیار
توانگر شدن بی نیاز شدن، افزودن (مال و مردم و مانند آن)، بسیار مال گردانیدن، بسیاری مال توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرط
تصویر خرط
خراشش تراش چوب تراشیدن چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمط
تصویر ثمط
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبط
تصویر ثبط
سست و گرانبار شدن، مرد ضعیف، واقف کردن بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرو
تصویر ثرو
بسیار کردن افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرن
تصویر ثرن
رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرمط
تصویر ثرمط
میش
فرهنگ لغت هوشیار
شکستن دندان، افتادن دندان -1 شکستن دندان کسی را بوسیله زدن، افتادن دندان، اجتماع قبض وثلم است درفعولن (عول) (بضم لام)، بماند (فعل) (بسکون عین و ضم لام) بجای آن بنهند و ثرم در شعر عرب پدید آید دراشعارفارسی نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرب
تصویر ثرب
سرزنش کردن و بمعنی پیه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثری
تصویر ثری
((ثَ را))
تری، رطوبت، خاک نمناک، زمین، خاک، از، تا به ثریا از زمین تا بالای آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثرم
تصویر ثرم
((ثَ))
شکستن دندان کسی به وسیله زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثرا
تصویر ثرا
((ثَ))
ثروتمند شدن، بی نیاز شدن، دارایی، توانگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرط
تصویر شرط
((شَ))
قرار، پیمان، الزام و تعلق امری به امر دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
((ضَ))
گوز دادن، تیز دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرط
تصویر فرط
((فَ رْ))
از حد گذشتن، چیره شدن، پیشدستی کردن، زیاده روی، چیرگی، بسیاری، فراوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرط
تصویر فرط
((فَ رَ))
نشان راه، کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرط
تصویر شرط
سامه، بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره