جدول جو
جدول جو

معنی ثرثوره - جستجوی لغت در جدول جو

ثرثوره
(ثُ رَ)
چشمۀ بسیارآب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرزوره
تصویر زرزوره
نوعی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروره
تصویر پروره
پرواری، پرورده، چاق، فربه، گوسفند یا جانور دیگر که او را در جای خوب بسته و خوراک خوب داده و فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرموره
تصویر نرموره
گنده و ناهموار
گردوی درشت
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آورک، اورک، بازام، گواچو، بادپیچ، سابود، بازپیچ، پالوازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرثومه
تصویر جرثومه
اصل و ریشۀ هر چیز بد، ریشۀ درخت، میکروب
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ وَ رَ / رِ)
پرورش یافته. پرواری. پروارکرده. فربه کرده. فربه شده. تغذیه شده. چاق کرده. مسمّن:
رو منکلوس کن تو بترف و بگوزتر
دهقان غاتفر دهدت مرغ پروره.
سوزنی.
چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست
از آنکه رمح غلامان تست بابزنش.
شهاب الدین مؤید سمرقندی.
جوز گوز و لوز بادام است و عجه خایه ریز
چون سرطرات است پالود مسمّن پروره.
فراهی (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث منثور. ج، منثورات. رجوع به منثور و منثورات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
أرض مرثونه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمین رثان رسیده. مرثنه. (از اقرب الموارد). رجوع به مرثنه و رثان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دختر نرم و نازک و لرزان اندام از نشاط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رودباری است دورنگ. (منتهی الارب). وادیی است بعیدقعر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
زن بسیارگوی، چشمۀ پرآب
لغت نامه دهخدا
(بُ طَ)
تهلکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
آرایش. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ / زَ رَ / رِ)
جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَلْ لُ)
این کلمه مصدر دیگر خثر است. رجوع به خثر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار گفتن. بیهوده بتکرار حرف زدن، پراکندن. پریشان کردن، بسیار خوردن، آمیختن طعام
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
نام دو نهر است به ارمنستان یکی را ثرثور کبیر و دیگری را ثرثور صغیر گویند بین یکی از آنها و بردعه کمتر از یک فرسخ است. (مراصد الاطلاع). صاحب قاموس الاعلام گوید: در نزدیک اران و بردعه دو نهر به این نام هست یکی را ثرثور صغیر گویند و این قول یاقوت است در معجم البلدان و در نقشه های امروزی در ارمنستان رودی بنام ترتر دیده میشود و ظاهراً این ترتر همان ثرثورجغرافی نویسان عرب است و گویا ثرثور کبیر همین است وشاید ثرثور صغیر شعبه ای از همین ثرثور کبیر باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماثوره
تصویر ماثوره
مونث ماثور جمع ماثورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکوره
تصویر کرکوره
دره ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفوره
تصویر فرفوره
لاتینی تازی گشته شسن ارغوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرموره
تصویر پرموره
آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرثومه
تصویر جرثومه
واحد جرثوم یک بنداد یک جوانه واحد جرثوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وروره
تصویر وروره
ورور
فرهنگ لغت هوشیار
هرچیزگنده ولک وپک وناهموار، گردکان وفندق بزرگ، ریسمانی که دوسرآنرابرجایی بندندوشخصی در وسط آن نشیندودیگری دستی براوزندتاآن متحرک شودوازسویی بسویی رودتاب ارجوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثروده
تصویر ثروده
از ریشه پارسی ترید و اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرثار
تصویر ثرثار
بیهوده گوی پربانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثراره
تصویر ثراره
فرچشمه چشمه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروره
تصویر پروره
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند پرواری: (چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست با بزنش) (شهاب الدین موید سمرقندی)
فرهنگ لغت هوشیار
منثوره در فارسی مونث منثور بنگرید به منثور مونث منثور، جمع منثورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروره
تصویر قروره
خردوخوار درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروره
تصویر پروره
((پَ وَ رِ))
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرثومه
تصویر جرثومه
((جُ ثُ مِ))
اصل و بیخ هر چیز، ماده، تخم، فساد مایه تباهی
فرهنگ فارسی معین
اصل، جرثوم، ریشه، مایه، انگل، میکرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توبره
فرهنگ گویش مازندرانی
اریب، کجکی
فرهنگ گویش مازندرانی