جدول جو
جدول جو

معنی ثدمه - جستجوی لغت در جدول جو

ثدمه
(ثَ مَ)
تأنیث ثدم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدمه
تصویر پدمه
بهره، حصه، طعامی که در سفره یا دستمال ببندند و از جایی به جای دیگر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلمه
تصویر ثلمه
رخنه، سوراخ، ترک، کنایه از خلل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
خادم، مجموع کارکنان یک وسیله، مکان یا ماشین مثلاً خدمۀ مسجد، خدمۀ هواپیما، خدمۀ هتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
آسیب، آزار، راندن و دفع کردن، کوبیدن دو چیز به هم، مصیبت
صدمه خوردن: آسیب دیدن، آزار دیدن
صدمه دیدن: آسیب دیدن، آزار دیدن، صدمه خوردن
صدمه کشیدن: رنج و آزار کشیدن، تحمل مشقت کردن
صدمه زدن: آسیب زدن، آزار رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ / ثِ مَ)
شهر کوچکی است در ساحل شمالی جزیره صقلیه نزدیک شفلوی. (رحلۀ ابن جبیر). کیکش بسیار و گرمایش شدید است. (مراصد الاطلاع). این نام از یونانی ترمس بمعنی آب گرم معدنی و حمّه
لغت نامه دهخدا
(تَ سَمْ می)
ثلم. رخنه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
ثلمت. ترک. سوراخ. رخنه: خواست که بقوت و شوکت خویش انتقامی کشد و ثلمه ای که از قهر و قوت احزاب اسلام در ولایت و نواحی مملکت او ظاهر شده بود برگیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 22). از هر گوشه وهنی و از هر طرف ثلمه ای حادث میشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 217). به استیناف مناجزت و سد حادثۀ ثلمت قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 228). سد ثلمه و قوام امّه بمکان او حاصل آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 279). که هر کس به مصلحت ولایت و رعیت خویش داناتر باشد و به ثلمه و خلل واقف تر. (جهان گشای جوینی) ، خط. (در چو خط) ، چاک، ثلمۀ قدح، موضع لب پریدگی آن. ج، ثلم
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ / ثَ کَ مَ)
میانۀ راه و واضح آن
لغت نامه دهخدا
(ثُ دَیْ یَ)
چیزی که درآن سواران و تیراندازان پی و پر و مانند آن نهند
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ادمت. گندم گونی.
رجوع به ادمه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ دِ نَ)
تأنیت ثدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خدمت نمودن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط). چاکری کردن کسی را. در نزد طبیبان بر دو قسم خدمه است: 1- خدمه مهیئه. 2- خدمه مؤدیه.
1- خدمه مهیئه: غایت از آن تهیه و آماده کردن ماده است برای پذیرش فعل مخدوم و فعل آن متقدم بر فعل رئیس است، چون خدمت ریه برای قلب و خدمت معده از جهت کبد. 2- خدمه مؤدیه: غایت از آن تأدیه و رسانیدن چیزهایی است که مخدوم در آنها فعلی انجام داده به اعضاء قابله چون شرائین برای قلب و اورده برای دماغ و مجرای منی برای خصیتین. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ مَ)
دوال سطبر تافته شده مانند حلقه ای بر خردگاه شتر بسته پاافزار وی را بدان محکم کنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) ، پای برنجن. (منتهی الارب). پای برنجن و حلقۀ گرد. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) (از قاموس).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها. این مثل برای حمق زده میشود. (از معجم الوسیط) ، حلقۀ قوم. (ازمنتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از قاموس) (از البستان). منه: فض اﷲ خدمتهم، شکست و پراکنده کرد جماعت آنها را. (از منتهی الارب). منه: ’الحمداﷲ الذی فض خدمتکم’. (از حدیث خالد بن ولید به مرازبه فارس از معجم الوسیط) ، ساق. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از لسان العرب) (از تاج العروس). ج، خدم، خدام: ابدت الحرب عن خدام المخدرات، ای اشتدت. (از معجم الوسیط) ، جمع واژۀ خادم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت از شب واز روز. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از قاموس) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
دوال. (منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ مَ)
روگاه قوم وپیشوای آنان. (منتهی الارب). ادام. ادم.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شهریست از شهرهای سهل که خدای تعالی آنرا باژگونه گردانید و آنرا ملکی خاص بود که او را ملک ادمه گفتندی و در مروج الذهب ’ادما’ و در ابن الوردی ’أذمی’ آمده است. (ضمیمۀمعجم البلدان). یکی از شهرهای پنجگانه ’سدیم’ بود که بعلت عصیان ساکنینش از جانب خداوند با آتش و گوگرد سوخته شد. (سفر تثنیه 29:23) (قاموس کتاب مقدس) ، نزدیک گردانیدن کسی را. (منتهی الارب). نزدیک کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک آوردن، ادناء ناقه، نزدیک شدن نتاج ناقه. (منتهی الارب). نزدیک آمدن زه اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، بزیست تنگ زندگانی کردن. (منتهی الارب). در تنگدستی بودن، مرتکب عیب و نقیصه گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدا. ادام. ادم، پشت فرونشسته، آنکه گردنش بدوش فروشده باشد. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، کوتاه دستها (اسب). اسبی کوتاه دست. (تاج المصادر بیهقی) ، بیت ادن ّ، خانه پست. مؤنث: دنّاء
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
جمع واژۀ ادیم
لغت نامه دهخدا
(حَ دِ مَ / حُ دَ مَ)
دیگ زود بجوش آینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادمه
تصویر ادمه
پاره پوست، پشت پوست
فرهنگ لغت هوشیار
شن کش منداوی گونج (گویش افغانی) تخته دندانه داری که با آن زمین را هموار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدمه
تصویر کدمه
کدمه در فارسی: داغ، نشان
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از قودمت پیش پیشی، دلیری سریانی تازی گشته قدمت در فارسی کهوانی پیشینگی دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
مصیبت، آسیب، گزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
اجتماع مردم، قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلمه
تصویر ثلمه
سوراخ، رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثومه
تصویر ثومه
یک دانه سیر، بند شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
بهره، حصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
((صَ دَ مِ))
کوفتن، کوفتن دو چیز به هم، کوفتگی، آسیب، آزار، مصیبت، صدمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
((خَ دَ مِ))
جمع خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
((پَ مِ))
بهره، نصیب، غذا یا میوه ای که از یک مهمانی با خود بیاورند، هر چیز پیچیده در دستمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
گزند
فرهنگ واژه فارسی سره