جدول جو
جدول جو

معنی ثجله - جستجوی لغت در جدول جو

ثجله
(تَ)
کلانی و فراخی شکم، بزرگ شکم شدن. فراخ شکم شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اتاقی مزین و آراسته که عروس و داماد شب اول عروسی را در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجله
تصویر مجله
مجموعه ای از مقالات گوناگون که هرهفته یا هرماه چاپ و منتشر شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب کردن، سرعت، شتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجله
تصویر اجله
جلیل، بزرگوار، کلان سال و محترم
فرهنگ فارسی عمید
(حُمْ / حُ مُ)
گران بودن. گران برخاستن بر کسی از نهایت پیری یا مرض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ / لِ)
این کلمه در عربی بفتح حاء و فتح جیم آمده لکن در تداول فارسی نظماً و نثراً بکسر حاء و سکون جیم است. گردک. عمارتی مدور مانند گنبد، خانه آراسته بتخت و جامه و پرده برای عروس. اطاق و حجره ای آراسته وزینت شده جهت عروس و داماد. (آنندراج) :
بیآمد سوی حجلۀ آرزوی
بدو گفت ای ماه آزاده خوی.
فردوسی.
چو می خوردیم درغلطیم هر یک با نگارینی
چو برخیزیم گرد آئیم زیر کلۀ حجله.
فرخی.
ثنای او بدل ما فرو نیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نازیبا.
خاقانی.
به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفۀ مغز
بهفت حجلۀ نور اندر این دو حجرۀ خواب.
خاقانی.
بخال و زلف و لب وحجلۀ عروس عرب
که سنگ و کعبه و حلقه ست و آستان حجاب.
خاقانی.
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک
حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب.
خاقانی.
در ختنی روی تو حجلۀ زنگی عروس
در یمنی جزع تو حجرۀ هند و صنم.
خاقانی.
نوعروسان حجلۀ نوروز
نورهان زر و زیور اندازند.
خاقانی
از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور
عده داران رزان را حجله ها برساختند.
خاقانی.
چوگان کنم ز آه خود آخر سحرگهی
گردون چو گو بحجلۀ طارم برآورم.
عطار.
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست.
نظامی.
حجله و بزم اینک تنها شده
وامق افتاده و عذرا شده.
نظامی.
عروس شاه نیز از حجله برخاست
به روی خویشتن مجلس بیاراست.
نظامی.
گفتم که خواجه کی بسر حجله میرود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند.
حافظ.
عروس روی پوش گل درون حجله با بلبل
دهان بگشاده زیر لب حدیثی می کند مبهم.
؟
اریکه تخت آراسته که در گنبد باشد یا در خانه و اگر چنین نباشد آن خانه و گنبد را حجله گویند. (منتهی الارب ذیل اریکه). ج، حجال و حجل. و رجوع به نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ سوم سال اول شود.
- حجلۀ جام، جام شراب:
در حجلۀ جام آسمان رنگ
آن دختر آفتاب در ده.
خاقانی.
- حجلۀ گل یا حجلۀ شکوفه، حقۀ گل یا شکوفۀ گیاهان:
جلوه گر از حجلۀ گلها شمال
گل شکر از شاخ گیاهان غزال.
نظامی.
جانم شکوفه وار شکافان شد از هوس
چون حجلۀ شکوفه برانداخت نوبهار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
میانۀ سینه یا اعلای آن، گرداگرد مغاک چنبر گردن، بروت شتر، پارۀ پریشان از گیاه و جزآن، میان وادی و فراخی آن. ج، ثجر
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
ثمل. رجوع به ثمل شود، گلی که از تک چاه برآید، پشم پاره ای که بدان قطران بر شتر و روغن بمشک مالند، باقی آب در تک خنور و حوض، دانه و پست و خرما در خنور، ج، ثمل
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ لَ)
باقی آب در تک حوض یا خنور و مانند آن، باقی خرما در خنور، خرقۀ حیض. ج، ثمل، پشم پاره ای که بدان روغن بر مشک و شتر مالند
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ / ثَ لَ)
باقی آب در تک خنور و حوض، باقی دانه و پست و خرما در خنور. ج، ثمل
لغت نامه دهخدا
(ثَ قَ لَ / ثِ قَ لَ / ثَ قِ لَ/ ثِ لَ / ثَ لَ)
رخت و متاع. ج، أثقال
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ / ثَ قَ لَ)
گرانی، نعاس. پینکی، گرانی طعام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ)
کلمه دیگری بوده است در تداول فارس از خجلت: از رشک هر جویی از آن دجله غرق خجله. (ترجمه محاسن اصفهان ص 13)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
غدۀ شانکر. غده ای که در عضو تناسلی برآید. (از دزی ج 1 ص 51)
درخت ریزه. ج، بجلات.
لغت نامه دهخدا
(حَ جَلَ)
عمارت مدور مانند گنبد. (منتهی الارب) ، خانه آراسته بتخت و جامه و پردۀ عروس. ج، حجل یا حجل. (منتهی الارب). خانه آراسته. (مهذب الاسماء) (دهار). خانه عروس که با پرده ها و جامه ها آرایند. جایی که با پرده ها و جامه ها زینت کنند عروس را. منصه. گردک. حجرۀ خاص عروس. خلوت خانه زفاف. پرده. (دهار). پردۀ عروسان. جلوه گاه عروس، شتر ریزۀ نر و ماده. ج، حجل. (منتهی الارب) ، یکی حجل. یک کبک نر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کجله
تصویر کجله
عکه عقعق کشکرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب، سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجله
تصویر اجله
جمع جلیل، بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث رجل زن، زن مردوار مردی مردانگی، نیرو در رفتن، گله از پا درد خرفه زار، آبراهه، خرفه، تیره خرفه، جای روییدن خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجله
تصویر زجله
آواز مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجلا
تصویر ثجلا
توشه دان فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقله
تصویر ثقله
رخت، کالا، پینکی پیش درآمد خواب، سنگینی خوراک، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
خانه آراسته به تخت و جامه و پرده برای عروس، اطاق آراسته و زینت شده جهت عروس و داماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجله
تصویر دجله
نهر بغداد، رودی بعراق که بغداد ساحل آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجله
تصویر تجله
بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
صحیفه حکمت و ادب، آنچه که همچون کتاب و مجله و رساله از اخبار و موضوعات و مقالات مختلف هفته یا پانزده روز یکبار و یا ماهی یکمرتبه طبع و نشر دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجله
تصویر مجله
((مَ جَ لِّ))
مجموعه ای از مقالات گوناگون که به طور هفتگی یا ماهانه چاپ می شود
فرهنگ فارسی معین
((مَ لِ))
نام عید یهودیان که در روز 14 ماه آذار منعقد می شد و آن را «بوری» نیز خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله
تصویر عجله
((عَ جَ لِ))
شتاب کردن، تعجیل، تندی، شتاب، سرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجله
تصویر حجله
((حِ لِ))
اتاق آراسته و مزین برای عروس و داماد در شب اول عروسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجله
تصویر اجله
((اَ جِ ل َّ یا لِّ))
جمع جلیل، بزرگان، مهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دجله
تصویر دجله
اروند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجله
تصویر مجله
گاهنامه
فرهنگ واژه فارسی سره