جدول جو
جدول جو

معنی ثبجه - جستجوی لغت در جدول جو

ثبجه
(ثَ بَ جَ)
متوسطمیان جید و ردی. نه خیاره و نه رذاله
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبجه
تصویر خبجه
تمر هندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، صبّار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبجه
تصویر کبجه
خر دم بریده، خری که دمش را بریده باشند، برای مثال ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۶)، هر چهار پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ رَ)
آبی است در وسط وادی در دیار ضبه و این وادی را شواجن گویند، یوم ثبره، نام یکی از جنگهای عرب است. (از مراصد الاطلاع ص 103)
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ)
نام طایفه ای از بنی حام که بین نیل و دریای سرخ و قاهره و سودان می زیند. (از اعلام المنجد). قسمتی از حبشه. (طبری ج 7 ص 277). ناحیتی است مشرق و جنوب و مغرب وی بیابان و شمال آن بیابانست که میان حبشه و بجه و نوبه و دریاست مردم آنجابا مردم نیامیزند. (از حدود العالم). و رجوع به بجاو بجاه شود. نیز رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 201 شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های وازکرد قم. (از تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ جَ)
پشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکمه. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نباج
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ)
دام آهنین شاخدار سرکج که بدان گرگ را شکار کنند. ج، لبج، لبج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ جَ)
واحد شبج یعنی یک دروازه و یک دروازۀ بلندبنا. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شبج شود
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
کبج. خر الاغ دم بریده. (برهان) (آنندراج). خر دم بریده بود و بتازی ابتر گویندش. (لغت فرس ص 510) :
ندانی ای به عقل اندر خر کبجه بنادانی
که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی.
غضایری رازی (لغت فرس چ اقبال ص 510).
، هر چاروایی که زبر دهانش ورم و آماس کرده باشد گویند کبجه شده است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به کبج و کبچه شود
لغت نامه دهخدا
(غُجَ)
یک آشام از آب و شراب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ جَ)
یک کبک. (ناظم الاطباء). تاء در آخر آن برای وحدت است. (ناظم الاطباء). بر مذکر و مؤنث اطلاق شود چون حمامه. (منتهی الارب). رجوع به قبج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ جَ)
دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک پاس آن نکند، بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ جَ)
گلیم سیاه. (مهذب الاسماء). جامۀ اسود. ج، سبج. (از اقرب الموارد) ، شاماکچه که پیراهن بی آستین باشد. (آنندراج). شبی زن. (مهذب الاسماء) ، سبجه القمیص، تریز پیراهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بقیر. (اقرب الموارد). رجوع به بقیر ش-ود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
یکی از وادیهای قبلیه نواحی مکه. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ ءَ)
یکبار زدن به عصا. ج، حبجات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
زمین نرم، مغاکچه در زمین و چاهک در چیزی، خاکی مانا به آهک. ج، ثبرات
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ جَ)
جمع واژۀ ثبج، بمعنی وسطالشی ٔ. (مراصد) ، کاهلی کردن
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
تمر هندی. خرمای هندی. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 379)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ جَ)
صحرائی است دارای کوههای معروف به جبال الاثبجه بنی جعفر بن کلاب را. (مراصد الأطلاع)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بَ جَ)
بوم یا عقاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). بوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
انبار غلۀ پاک کردۀ در خرمن
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جَ)
قرحه ای که در چشم برآید. (از اقرب الموارد). آبله ریزه که که در چشم برآید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تورک.
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَیْ یَ)
تصغیر ثبه و یا آن ثویبه است
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
ثبن. ثبین. ثبان. دامن جامه و مانند آن که در آن خرما و جز آن کرده در بر گیرند، آنچه در کش گرفته شود. ج، ثبن
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ نَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ طَ)
تأنیث ثبط
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبجه
تصویر کبجه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبنه
تصویر ثبنه
دامان دامن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاماکچه پیراهنی بی آستین که زنان در خانه پوشند، گلیم سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبج
تصویر ثبج
میانه، میاندوش پشت، نام یکی از شاهان یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبجه
تصویر خبجه
تمرهندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبجه
تصویر خبجه
((خَ جِ))
تمر، درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است. میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است
فرهنگ فارسی معین