جدول جو
جدول جو

معنی ثاجی - جستجوی لغت در جدول جو

ثاجی
نعت فاعلی از ثجو، ثاج، ج، ثاجون، ثاجین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راجی
تصویر راجی
امیدوار، آنکه نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع، مایۀ امید، مرتجی، بیوسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باجی
تصویر باجی
خواهر، همشیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثانی
تصویر ثانی
دوم، کنایه از همتا، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاجی
تصویر حاجی
حاج، آنکه مراسم حج را به جا آورده برای مثال حاجیان آمدند با تعظیم / شاکر از رحمت خدای رحیم (ناصرخسرو - ۳۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثاوی
تصویر ثاوی
کسی که در مکانی اقامت طولانی کند، مقیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجی
تصویر ناجی
نجات دهنده، نجات یابنده، رهنده، خلاص شونده، رستگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساجی
تصویر ساجی
نانی که بر روی ساج پخته می شود
تهیه شده از چوب ساج، آنکه چوب ساج بفروشد یا از آن چیزی بسازد
فرهنگ فارسی عمید
نسبت است به خاج و صلیب
لغت نامه دهخدا
(جی ی)
عبدالعزیز مسلمه بن الباجی. اصل وی از مردم باجۀ مغرب و از بزرگان و اعیان اندلس بشمار و معروف به ابن الحفیداست. وی در طب و ادب شهرتی بسزا داشت و او را شعری نیکو بود و شاگرد مصدوم و طبیب بارگاه مستنصر بود و در خدمت دولت وی در مراکش درگذشت. (عیون الانباء ج 2 صص 79- 80). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
علی بن محمد بن عبدالرحمان باجی ملقب به علاءالدین (631- 714 هجری قمری/ 1234- 1315م.). عالم علم اصول ومنطق و از مردم مصر. وی در عصر خود در فن مناظره قویترین افراد بود و در هیچ بحثی فرونمی ماند. او راست مختصراتی در علوم متعدد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 695)
ابومروان محمد بن احمد بن عبدالملک لخمی باجی. رجوع به ابومروان محمد در همین لغت نامه و رجوع به عیون الانباء ج 2 صص 67- 68 شود
لغت نامه دهخدا
(جی ی)
منسوبست به باجه که جایگاهی است از نواحی افریقا در دومنزلی تونس. (سمعانی). منسوبست به باجه که نام دو قصبه واقع در افریقاست. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
لغت نامه دهخدا
در ترکی بمعنی خواهر و همشیره، (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خواهر (خراسان)، از ثقات ایران مسموع شده که این لفظ مخصوص خطاب بخواهر است نه مرادف آن، چنانکه بعضی گمان برده اند، اشرف گوید:
بر تو زیبد که خراج از همه خوبان گیری
شاه حسنی ّ و ترا لیلی و شیرین باجی،
نواب که باشد بجهان تاراجی
چسپان شده اختلاط او با باجی
زرها گیرد ز وجه فرج لولی
هستنداین قوم ازبرایش باجی،
(از آنندراج)،
، مرد بسیار دروغگوی، فضول، حیرت زده،
خون سرخ خالص، خون زهدان، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لفظ هندی بمعنی حصۀ طعام که بتقریب شادی یا ماتم ب خانه مردم میفرستند، (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لفظ فارسی است بمعنی خراجی و باج دهنده، (غیاث)، باجگزار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
الباجی، (القاضی) (403- 474 هجری قمری) ابوالولید سلیمان بن خلف بن سعد بن ایوب بن وارث التجیبی المالکی الاندلسی الباجی، وی از علما و حفاظ اندلس بود و در مشرق اندلس ساکن میبود و در حدود سال 426 هجری قمری بمشرق سفر کرد و باابوذر هروی در مکه سه سال بماند و چهار بار اعمال حج را بجای آورد، آنگاه ببغداد شد و در آنجا سه سال بماند و بتدریس فقه و قرائت حدیث پرداخت، در آنجا گروهی از بزرگان علما مانند ابوطیب طبری و شیخ ابواسحاق شیرازی را ملاقات کرد و یک سال در موصل با ابوجعفر سمنانی اقامت گزید و فقه را بدو می آموخت و رویهمرفته وی در مشرق 13 سال بماند و کتابهای بسیار تصنیف کرد، از آنجمله اند: کتاب المنتقی، احکام الفصول، التعدیل والتجریح، سنن المنهاج و غیره، وی یکی از پیشوایان مسلمین است، زادگاهش بشهر بطلیوس است و در المریه بمرد و در رباط که بر ساحل دریاست مدفون گردید، کتاب المنتقی وی، شرحی است بر موطاء امام مالک که در آن احادیث موطاء را شرح کرده و بر آن فروع نیکو افزوده است، جزئی از این کتاب به اهتمام ابن شقرون در مصر در هفت جزء بسال 1914 میلادی چاپ شده است، (معجم المطبوعات ج 1 ستون 511- 512)، و رجوع به ابوالولید سلیمان شود
لغت نامه دهخدا
نعت از ثواء، فرودآینده، اقامت دراز کننده، مقیم: بیابانی است خالی از هر ثاوی و انیس و ویرانه ای است تهی از هر ساکن و جلیس، (ترجمه تاریخ یمینی ص 453)
لغت نامه دهخدا
پیلستکین بت پیلستکین و ماه سیمین نگار قند هار و شمسه چین (ویس و رامین) آن چه که از عاج ساخته شده عاجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجی
تصویر شاجی
فرم انگیز (فرم: غم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجی
تصویر راجی
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجی
تصویر ساجی
آرمیده، آرام نان مخصوصی که روی ساج پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاوی
تصویر ثاوی
ماندگار، فرود آینده فرود آینده، اقامت (دراز) کننده مقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثانی
تصویر ثانی
دوم، دوتا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاعی
تصویر ثاعی
نسبت کننده کسی را ببندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاجی
تصویر ثلاجی
پیکان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجی
تصویر ناجی
نجات یابنده و رستگار، رهائی یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجی
تصویر باجی
در ترکی به معنی خواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجی
تصویر هاجی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجی
تصویر کاجی
کاش، کاشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجی
تصویر راجی
((جِ))
امیدوار، امید دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاجی
تصویر حاجی
کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج. مؤنث آن حاجیه
حاجی حاجی مکه: در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز نمی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثانی
تصویر ثانی
دوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثاوی
تصویر ثاوی
فرودآینده، اقامت (دراز) کننده، مقیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باجی
تصویر باجی
خواهر، همشیره، زنی ناشناس، خادمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناجی
تصویر ناجی
نجات یابنده، خلاص شونده، رهاننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی معین