جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با باجی

باجی

باجی
الباجی، (القاضی) (403- 474 هجری قمری) ابوالولید سلیمان بن خلف بن سعد بن ایوب بن وارث التجیبی المالکی الاندلسی الباجی، وی از علما و حفاظ اندلس بود و در مشرق اندلس ساکن میبود و در حدود سال 426 هجری قمری بمشرق سفر کرد و باابوذر هروی در مکه سه سال بماند و چهار بار اعمال حج را بجای آورد، آنگاه ببغداد شد و در آنجا سه سال بماند و بتدریس فقه و قرائت حدیث پرداخت، در آنجا گروهی از بزرگان علما مانند ابوطیب طبری و شیخ ابواسحاق شیرازی را ملاقات کرد و یک سال در موصل با ابوجعفر سمنانی اقامت گزید و فقه را بدو می آموخت و رویهمرفته وی در مشرق 13 سال بماند و کتابهای بسیار تصنیف کرد، از آنجمله اند: کتاب المنتقی، احکام الفصول، التعدیل والتجریح، سنن المنهاج و غیره، وی یکی از پیشوایان مسلمین است، زادگاهش بشهر بطلیوس است و در المریه بمرد و در رباط که بر ساحل دریاست مدفون گردید، کتاب المنتقی وی، شرحی است بر موطاء امام مالک که در آن احادیث موطاء را شرح کرده و بر آن فروع نیکو افزوده است، جزئی از این کتاب به اهتمام ابن شقرون در مصر در هفت جزء بسال 1914 میلادی چاپ شده است، (معجم المطبوعات ج 1 ستون 511- 512)، و رجوع به ابوالولید سلیمان شود
لغت نامه دهخدا

باجی

باجی
لفظ فارسی است بمعنی خراجی و باج دهنده، (غیاث)، باجگزار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

باجی

باجی
لفظ هندی بمعنی حصۀ طعام که بتقریب شادی یا ماتم ب خانه مردم میفرستند، (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

باجی

باجی
در ترکی بمعنی خواهر و همشیره، (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خواهر (خراسان)، از ثقات ایران مسموع شده که این لفظ مخصوص خطاب بخواهر است نه مرادف آن، چنانکه بعضی گمان برده اند، اشرف گوید:
بر تو زیبد که خراج از همه خوبان گیری
شاه حسنی ّ و ترا لیلی و شیرین باجی،
نواب که باشد بجهان تاراجی
چسپان شده اختلاط او با باجی
زرها گیرد ز وجه فرج لولی
هستنداین قوم ازبرایش باجی،
(از آنندراج)،
، مرد بسیار دروغگوی، فضول، حیرت زده،
خون سرخ خالص، خون زهدان، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

باجی

باجی
منسوبست به باجه که جایگاهی است از نواحی افریقا در دومنزلی تونس. (سمعانی). منسوبست به باجه که نام دو قصبه واقع در افریقاست. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
لغت نامه دهخدا

باجی

باجی
عبدالعزیز مسلمه بن الباجی. اصل وی از مردم باجۀ مغرب و از بزرگان و اعیان اندلس بشمار و معروف به ابن الحفیداست. وی در طب و ادب شهرتی بسزا داشت و او را شعری نیکو بود و شاگرد مصدوم و طبیب بارگاه مستنصر بود و در خدمت دولت وی در مراکش درگذشت. (عیون الانباء ج 2 صص 79- 80). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
علی بن محمد بن عبدالرحمان باجی ملقب به علاءالدین (631- 714 هجری قمری/ 1234- 1315م.). عالم علم اصول ومنطق و از مردم مصر. وی در عصر خود در فن مناظره قویترین افراد بود و در هیچ بحثی فرونمی ماند. او راست مختصراتی در علوم متعدد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 695)
ابومروان محمد بن احمد بن عبدالملک لخمی باجی. رجوع به ابومروان محمد در همین لغت نامه و رجوع به عیون الانباء ج 2 صص 67- 68 شود
لغت نامه دهخدا