جدول جو
جدول جو

معنی تیوپ - جستجوی لغت در جدول جو

تیوپ
لاستیک نازک تویی چرخ اتومبیل یا دوچرخه که از هوا پر میشود
تصویری از تیوپ
تصویر تیوپ
فرهنگ لغت هوشیار
تیوپ
تیوب، تویی لاستیک چرخ اتومبیل
تیوپ لس: نوعی تایر بدون تیوپ که خود آن از هوا پر می شود
تصویری از تیوپ
تصویر تیوپ
فرهنگ فارسی معین
تیوپ
محفظه لوله ای (خمیردندان، چسب و) ، تویی لاستیک چرخ (اتومبیل، دوچرخه و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیو
تصویر تیو
تاب و توان، طاقت، برای مثال یکی مهره باز است گیتی که دیو / ندارد به ترفند او هیچ تیو (عنصری - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپ
تصویر توپ
گوی لاستیکی که با آن بازی کنند، یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند، در امور نظامی از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافت های دور مثلاً توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعه گیری، توپ ساحلی، توپ دریایی، توپ هواپیمازنی
توپ زدن: بدون داشتن ورق خوب روی دست حریف زدن و مبلغ را زیاد کردن که حریف جا بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
واحدی نظامی، پایین تر از لشکر و شامل چند هنگ
دسته ای از مردم با خصوصیات مشترک، شخصیتی که نمونۀ عالی و بارز از یک صنف یا یک دسته از مردم است، نحوۀ لباس پوشیدن یک شخص مثلاً خوش تیپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیوا
تصویر تیوا
تهور، بی پروایی، بی باکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیوس
تصویر تیوس
تیس ها، آهوان نر، جمع واژۀ تیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوپ
تصویر میوپ
نزدیک بین، آنکه به واسطۀ ضعف چشم دور را به خوبی نبیند، میوپ
فرهنگ فارسی عمید
در دورۀ ایلخانی تا قاجار ملک و سرزمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد تا از درآمد آن زندگی کرده و وظیفه و مستمری خود را از مالیات آن وصول کند، اقطاع
فرهنگ فارسی عمید
محفظه ای لاستیکی و گرد با دیوارۀ نازک که از هوا پر می شود و در تایر اتومبیل و امثال آن قرار می دهند، تویی
فرهنگ فارسی عمید
لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مدفع ... و به فارسی بادلیج ... گویند ... در بعضی از تاریخ انگریزان مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 میلادی ایجاد کرده اند لیکن میر محمد حسین که فرنگستان را سیر کرده و در زبان انگریزی مهارتی تمام داشت در مجموعۀ خود می نویسد که صانع توپ برنجی ’آون’ نام از قوم انگریزی در سنۀ 1535 میلادی است لیکن توپ در سنۀ 1346 میلادی بوده و توپ آهنی و شیوع آن در سنۀ 1547 میلادی شده، واﷲ اعلم، توپ با لفظ ریختن و زدن و انداختن و سر کردن و سر دادن مستعمل است، (از آنندراج)، مأخوذ از ترکی، یکی از اسلحۀ آتشی به شکل لوله ای بزرگ که از آهن و یا مفرق سازند و بر روی چرخ گردون حمل کنند، (ناظم الاطباء)، دیگ منجر، دیگ رخشنده، رعد، مدفع، نوعی سلاح آتشی، آلت افکندن گلوله های بزرگ، اصل این کلمه ممکن است از توب فرانسه بمعنی لوله باشد و شاید بمناسبت صوت آن ’تپ’ این نام بدو داده شده باشد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، یکی از سلاحهای آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند و آن دارای انواع است، (فرهنگ فارسی معین)،
- توپ دورزن، توپی که دارای لولۀ بلند و برد گلوله های آن بسیار زیاد است، این نوع توپها در جنگ جهانی اول نقش مؤثری را بعهده داشتند،
- توپ صحرائی، از نوع توپهای بزرگ وبرد آن زیاد است،
- توپ کوهستانی، از نوع توپهای کوچک و بیشتر بوسیلۀ استر حمل می گردد و برد آن کم است،
، در ترکی بمعنی فوج است، از لغات ترکی، (غیاث اللغات)، یک قسمت از یک فوج لشکر، یک بسته از قماش و جز آن، (ناظم الاطباء)، یک بسته از قماش که عادهً در کارخانه بر تخته پیچند یا لوله کنند فرستادن را: یک توپ ماهوت، یک تخته جامه، و یک توپ اطلس، یک توپ مخمل ... و به این معنی ظاهراً مأخوذ از کلمه فرانسوی توب باشد، مقداری معلوم از جامه ای در همه جامه ها چنانکه دجله در قلمکار، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، یک بسته از پارچه که در کارخانه های پارچه بافی پیچیده و نشان کارخانه را بدان زنند، (فرهنگ فارسی معین)، بسته، چون: یک توپ سوزن، دو توپ سنجاق و جز آن، گوی چوگان، (تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 196)، گلوله ای از ریسمان یا کائوچوک برای بازی، گوی از ریسمان پشمین و جز آن کرده نوعی بازی را، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گوی لاستیکی که باآن بازی فوتبال، والیبال و غیره کنند، (فرهنگ فارسی معین)، پرخاش، تشر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- توپ و تشر، سخنان درشت و سخت، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به توپ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَیْ ی)
از ’ت وع’، هرتره که وقت بریدن آن شیر از وی برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانند سمقونیا و شیرم و لاغیه و عرطنیثا وعشر. ج، تیوعات. (منتهی الارب). رجوع به یتوع شود
لغت نامه دهخدا
طاقت بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412)، تاب و طاقت و توانائی، (برهان) (ناظم الاطباء)، همان توان است، (از شرفنامۀ منیری)، طاقت و توانائی که تاب باشد، (انجمن آرا) (آنندراج)، تاب و طاقت، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، طاقت بود و توانائی، (اوبهی) :
بدیشان نبد زآتش مهر تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو،
عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412)،
یکی مهره باز است گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو،
عنصری،
نگه کرد از دور سالار نیو
گریزان سپه دید بی هوش و تیو،
اسدی،
فتادند بر خاک بی هوش و تیو
نمیداشتند از غم دل غریو،
اسدی (گرشاسب نامه)،
، به معنی یعنی هم آمده است که به عربی ای گویند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، کلمه تفسیر به معنی یعنی،
بهادر و جنگجو، دانا و عاقل و خردمند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عشقبازی و ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرغی است شبیه به طاووس ماده به عربی شفنین خوانند و شفانین هم گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام مرغی است شبیه به طاووس ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تیس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تیس شود
لغت نامه دهخدا
پادشاه پافلاگونیه از معاصران و مخالفان اردشیر دوم بود که بدست داتام اسیر گردید و به دربار ایران تسلیم گردید، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1141-1142 شود
لغت نامه دهخدا
(تَیْ وی ی)
شعری که به ’تاء’ تمام شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جاگیر مدد معاش و این لفظ ترکی است، و درمدار تیول، (غیاث اللغات) (آنندراج)، تملک و تصرف ملک و عقار و زمین داری، (ناظم الاطباء)، واگذار کردن دولت خالصه ای از خالصه ها یا مالیات قریه ای را به یکی از نوکران خود در ازاء مواجب او در تمام عمر، با بودن و دادن صرف میشود، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
نمونه بارز یکدسته، دسته، گروه، نوع، جنس، صنف
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی برشداد بخشی از داراک که از خود می برند و به کسی می بخشند آزاتی واگذاری درآمد و هزینه ناحیه معینی است از طرف پادشاه و دولت باشخاص براثرابراز لیاقت یا بازی مواجب و حقوق سالیانه (ایلخانان تاقاجاریه) اقطاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیوس
تصویر تیوس
جمع تیس، نهازان تکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیور
تصویر تیور
مرغی است شبیه به طاوس ماده شفتین
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات جنگ است که برای تیز اندازی از مسافت دور بکار میرود که دارای لوله بزرگ و بلند است و بمعنی توپ پلاستیکی که بچه ها با آن بازی میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیو
تصویر تیو
توان و طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروپ
تصویر تروپ
فرانسوی دسته گروه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نزدیک بین کسی که بواسطه ضعف چشم نزدیک بین باشد نزدیک بین. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ یُ))
واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه که آن شخص از طریق مالیات آن ملک برای خود درآمدی فراهم می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپ
تصویر توپ
یکی از سلاح های آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند، گوی لاستیکی انباشته از باد که با آن بازی کنند، واحد شمارشی برای پارچه، کنایه از وضع مالی خوب
توپ کسی پر بودن: کنایه از خشمگین و شاکی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیو
تصویر تیو
تاب، طاقت، توانایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
نمونه شاخص از یک دسته، نوع، جنس و صنف، واحدی در نظام کمتر از لشکر، بیشتر از هنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
چهرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
نزدیک بین
متضاد: دوربین، آستیگمات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضیاع، ملک اربابی، اقطاع، قلمرو فرمانروایی، حیطه نفوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد