جدول جو
جدول جو

معنی تینگنا - جستجوی لغت در جدول جو

تینگنا
لقبی ناخوشایند در تحقیر افراد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
روز سیزدهم تیرماه، جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزنا
تصویر تیزنا
محل تیزی و برندگی شمشیر، کارد و مانند آن، لبۀ تیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگنا
تصویر تنگنا
سختی، فشار، برای مثال خون خوری در چارمیخ تنگنا / در میان حبس و انجاس و عنا (مولوی - ۳۳۹)راه تنگ، تنگی، برای مثال در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ - ۴۵۸) جای تنگ، کوچۀ تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنگان
تصویر ترنگان
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنجان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان لاین است که در بخش کلات شهرستان دره گز واقع است، و 890 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ سَ)
شهری است از پروس (هانوور آلمان) ، دارای 47000 تن سکنه و دانشگاه آن مشهور است
لغت نامه دهخدا
شهری است در بسارابی رومانی که 36000 تن سکنه دارد، شارل دوازدهم پادشاه سوئد پس از شکست یافتن از پطر کبیر پادشاه روسیه در پول تاوا، این شهر را تکیه گاهی برای خود به ضد ترکها قرار داد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگنا. رجوع به همین کلمه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ / رَ)
بادرنگبویه و بالنگبویه باشد وترنجان معرب آن است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آن را به عربی مفرح القلب المحزون خوانند. (برهان). و رجوع به ترنجان شود
لغت نامه دهخدا
نام دو رشته کوه در آسیای شرقی است یکی خینگان بزرگ که از رود آمور وارگون تا رود لیائو امتداد دارد و دیگر خینگان کوچک که شاخه ای از خینگان بزرگ است و عمده در امتداد رود آمور واقع است
لغت نامه دهخدا
نام روز سیزدهم است از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد بشرط آنکه افراسیاب یک تیر پرتاب راه از ملک خود به منوچهر پس بدهد، حکما تیری ساختند از روی حکمت و در وقت طلوع آفتاب آرش آن تیر را بر کمان نهاده از جبال طبرستان به طرف مشرق انداخت بعد از تفحص بسیار روز سیزدهم در کنار آب آمویه یافتند، (برهان)، روز سیزدهم از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد، (ناظم الاطباء)، جشن روز تیر از ماه تیر، (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، از ’تیر’ + ’گان’ (پسوند نسبت) جشنی است که در تیرروز (روز سیزدهم) ازماه برپا می شد، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به تیربه معنی روز و یشتها ج 1 ص 334 و 335 و خرده اوستا ص 209 و التفهیم بیرونی ص 254 و آثارالباقیه ص 220 شود
لغت نامه دهخدا
پایتخت کشور جمهوری آلبانی در شبه جزیره بالکان که بیش از 31000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به لاروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیزنا
تصویر تیزنا
تیزی تیغ شمشیر خنجر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
نام روز سیزدهم از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمنا
تصویر تیمنا
بوطر میمنت و برکت، بطور میمنت و برکت برای تیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
طبق چوبی تبوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگنا
تصویر تنگنا
تنگی، جای تنگ، مضیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تنگی ضیق، جای تنگ مضیقه، سختی فشار، دره کوه، راه میان دو کوه، قبر لحد، دنیا، قالب آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
((تَ))
طبق چوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیزنا
تصویر تیزنا
لبه تیز تیغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
((رْ یا رَ))
جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگنا
تصویر تنگنا
((تَ))
تنگی، ضیق، جای تنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگنا
تصویر تنگنا
محذوریت، مضیقه، اختناق، محدوده
فرهنگ واژه فارسی سره
جای تنگ، قبر، لحد، گور، گرفتاری، محظور، مضیقه، بن بست، تنگ راه
متضاد: فراخنا، تضییق، تنگی، ضیق، محدودیت
متضاد: مخمصه، سختی، فشار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه ی جاودانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک، نوک تیز داس و سایر ابزار برنده در کشاورزی، تیغه
فرهنگ گویش مازندرانی
خط الراس جغرافیایی، برآمدگی و گردنه، قله ی بلند، برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی
سالار، قوی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که تو دماغی حرف بزند
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تودماغی حرف زدن، نوعی زنبور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خیررودکنار نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تو دماغی حرف زدن، نوعی حشره که در مکان های بدبو پرواز کند
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت خزیدن پیدا کردن، خزیدن
دیکشنری اردو به فارسی