تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام، فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شهنشاه برداشت زین و لگام به نزدیک آن اسب شد تیزگام، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن، منوچهری، پس صید خسته شده تیزگام چه تازی همی خیره در دست دام، اسدی، هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام، اسدی، شکیب آوری ره بر و تیزگام ستوری کشی کمخور و پرخرام، اسدی، تقدیر به عزم تیزگامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند، ازرقی، مبادا که خورشید نصرت برآید جز از سایۀ زردۀ تیزگامت، انوری، اگر شبدیز با ماه تمام است به همراهیش گلگون تیزگام است، نظامی، تکاور سمندان ختلی خرام همه تازه پیکر همه تیزگام، نظامی، به رفتن مرکبم بس تیزگام است ندانم جای آرامم کدام است، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام، فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شهنشاه برداشت زین و لگام به نزدیک آن اسب شد تیزگام، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن، منوچهری، پس صید خسته شده تیزگام چه تازی همی خیره در دست دام، اسدی، هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام، اسدی، شکیب آوری ره بر و تیزگام ستوری کشی کمخور و پرخرام، اسدی، تقدیر به عزم تیزگامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند، ازرقی، مبادا که خورشید نصرت برآید جز از سایۀ زردۀ تیزگامت، انوری، اگر شبدیز با ماه تمام است به همراهیش گلگون تیزگام است، نظامی، تکاور سمندان ختلی خرام همه تازه پیکر همه تیزگام، نظامی، به رفتن مرکبم بس تیزگام است ندانم جای آرامم کدام است، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
نام روز سیزدهم است از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد بشرط آنکه افراسیاب یک تیر پرتاب راه از ملک خود به منوچهر پس بدهد، حکما تیری ساختند از روی حکمت و در وقت طلوع آفتاب آرش آن تیر را بر کمان نهاده از جبال طبرستان به طرف مشرق انداخت بعد از تفحص بسیار روز سیزدهم در کنار آب آمویه یافتند، (برهان)، روز سیزدهم از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد، (ناظم الاطباء)، جشن روز تیر از ماه تیر، (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، از ’تیر’ + ’گان’ (پسوند نسبت) جشنی است که در تیرروز (روز سیزدهم) ازماه برپا می شد، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به تیربه معنی روز و یشتها ج 1 ص 334 و 335 و خرده اوستا ص 209 و التفهیم بیرونی ص 254 و آثارالباقیه ص 220 شود
نام روز سیزدهم است از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد بشرط آنکه افراسیاب یک تیر پرتاب راه از ملک خود به منوچهر پس بدهد، حکما تیری ساختند از روی حکمت و در وقت طلوع آفتاب آرش آن تیر را بر کمان نهاده از جبال طبرستان به طرف مشرق انداخت بعد از تفحص بسیار روز سیزدهم در کنار آب آمویه یافتند، (برهان)، روز سیزدهم از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد، (ناظم الاطباء)، جشن روز تیر از ماه تیر، (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، از ’تیر’ + ’گان’ (پسوند نسبت) جشنی است که در تیرروز (روز سیزدهم) ازماه برپا می شد، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به تیربه معنی روز و یشتها ج 1 ص 334 و 335 و خرده اوستا ص 209 و التفهیم بیرونی ص 254 و آثارالباقیه ص 220 شود
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناوک وهم بر نشانۀ غیب خاطر تیزیاب من رانده ست. خاقانی (یادداشت ایضاً). ، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد: ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناوک وهم بر نشانۀ غیب خاطر تیزیاب من رانده ست. خاقانی (یادداشت ایضاً). ، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد: ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند، (ناظم الاطباء)، دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود، که آواز آهسته شنود: برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش، (شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424)، سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی، منوچهری، گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی، منوچهری
آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند، (ناظم الاطباء)، دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود، که آواز آهسته شنود: برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش، (شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424)، سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی، منوچهری، گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی، منوچهری
آنکه به زودی می گردد. (ناظم الاطباء). تندرونده. به شتاب گذرنده. تیزگرد: سرانجامش این گنبد تیزگشت ز دیوار گنبد درآرد بدشت. نظامی. که چون آتش روز روشن گذشت پر از دود شد گنبد تیزگشت. نظامی. پراندیشه از گنبد تیزگشت که فردا بسر بر چه خواهد گذشت. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
آنکه به زودی می گردد. (ناظم الاطباء). تندرونده. به شتاب گذرنده. تیزگرد: سرانجامش این گنبد تیزگشت ز دیوار گنبد درآرد بدشت. نظامی. که چون آتش روز روشن گذشت پر از دود شد گنبد تیزگشت. نظامی. پراندیشه از گنبد تیزگشت که فردا بسر بر چه خواهد گذشت. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
گردگردنده. (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده. آنکه به تندی چرخد: نگه کن بر این گنبد تیزگرد که درمان از اویست و زویست درد. فردوسی. که داند درین گنبد تیزگرد در او سور چند است و چندی نبرد. فردوسی. چه جویی از این گنبد تیزگرد که هرگز نیاساید از کارکرد. فردوسی. تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. شرف چرخ تیزگرد او بود در حدیث و حدید مرد او بود. سنائی. ، در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند: به یک سو شدی آتش تیزگرد برافروختی زو سیاوخش گرد. (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 650)
گردگردنده. (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده. آنکه به تندی چرخد: نگه کن بر این گنبد تیزگرد که درمان از اویست و زویست درد. فردوسی. که داند درین گنبد تیزگرد در او سور چند است و چندی نبرد. فردوسی. چه جویی از این گنبد تیزگرد که هرگز نیاساید از کارکرد. فردوسی. تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. شرف چرخ تیزگرد او بود در حدیث و حدید مرد او بود. سنائی. ، در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند: به یک سو شدی آتش تیزگرد برافروختی زو سیاوخش گرد. (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 650)
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزطبع. (آنندراج). تیزعقل. آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت. لقن. زودیاب. زیرک. سریعالانتقال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هرکجا تیزفهم دانائیست بندۀ کندفهم نادانیست. مسعودسعد. بخاطری که جز او دوربین و روشن نیست بدان دلی که جز او تیزفهم حاذق نیست. سوزنی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزطبع. (آنندراج). تیزعقل. آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت. لقن. زودیاب. زیرک. سریعالانتقال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هرکجا تیزفهم دانائیست بندۀ کندفهم نادانیست. مسعودسعد. بخاطری که جز او دوربین و روشن نیست بدان دلی که جز او تیزفهم حاذق نیست. سوزنی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر: چه دیدم، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی، نظامی، دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر: چه دیدم، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی، نظامی، دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
که زود خشم آرد. که زود به غضب آید. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). معنجد. (منتهی الارب) : تا ترا کبر تیزخشم نکرد تا ترا چشم توبه چشم نکرد. سنائی. تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای داروی هر دردمندی چار هر بیچاره ای. سوزنی. من مردی تیزخشمم و... هرگاه که در خشم می روم مغلوب سلطان غضب می شوم. (روضه الانوار محقق سبزواری) ، خشم فراوان. خشمناک: بدینسان همی رفت با تیزخشم پر از خون بدش دل پر از آب چشم. دقیقی
که زود خشم آرد. که زود به غضب آید. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). مُعَنجَد. (منتهی الارب) : تا ترا کبر تیزخشم نکرد تا ترا چشم توبه چشم نکرد. سنائی. تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای داروی هر دردمندی چار هر بیچاره ای. سوزنی. من مردی تیزخشمم و... هرگاه که در خشم می روم مغلوب سلطان غضب می شوم. (روضه الانوار محقق سبزواری) ، خشم فراوان. خشمناک: بدینسان همی رفت با تیزخشم پر از خون بدش دل پر از آب چشم. دقیقی
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز: چو دوران درآمد شدن تیزبال شدن چون جنوب، آمدن چون شمال، نظامی
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز: چو دوران درآمد شدن تیزبال شدن چون جنوب، آمدن چون شمال، نظامی