جدول جو
جدول جو

معنی تیزتای - جستجوی لغت در جدول جو

تیزتای
دمۀ تیز شمشیر و برندۀ آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیزگام
تصویر تیزگام
تیزپا، تندرو، چابک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزتاو
تصویر تیزتاو
تندخو، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که بسیار تند و سریع پرواز کند، تیزپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزنای
تصویر میزنای
هر یک از دو لولۀ باریکی که ادرار را از کلیه ها به مثانه می رساند
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ مَ)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نزد سیمرغ جلال رفعتت
نسر طایر کمتر است از ترمتای.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نخ نخ، رشته رشته:
او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
رجوع به تای شود
لغت نامه دهخدا
نام هفتمین از خانان آق اردو از دشت قبچاق شرقی از خاندان ازدا، وی از سال 745تا 762 ه، ق، فرمانروائی داشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از امرای دوران منکوقاآن است که بفرمان منکوقاآن به نوکاری امیر ارغون منصوب گشت. و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 255 و 258 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ اَ)
تیزتک، تیزتاز، سریعالسیر، تندرو:
کم آسا و دمساز و هنجارجوی
سبک یاب و آسان رو و تیزپوی،
اسدی،
نماینده بر گنبد تیزپوی
دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی،
اسدی،
بسان کهی جانور تیزپوی
چو کوهی خروشنده و رزمجوی،
اسدی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا:
که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد،
فردوسی،
چنان بد که روزی یکی تیزباد
برآمد غمی گشت ازو رشنواد،
فردوسی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به تیزاب، تیزاب زده،
- سبزه تیزابی، قسمی کشمش سبز، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، کشمش تیزابی،
- طلای تیزآبی، طلای بی غش یا بسیار کم غش،
- کشمش تیزابی، کشمشی که بطور مصنوعی و به کمک مواد شیمیائی آن را سبزرنگ سازند و از انواع سبزه نامرغوب است،
- نقرۀ تیزآبی، مانند طلای تیزآبی، نقرۀ بی غش یا بسیار کم غش است
لغت نامه دهخدا
غدار و مکار و چاپلوس و ناراست، (ناظم الاطباء)، رجوع به تیتال شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کلباد است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 1245 تن سکنه دارد و ایستگاه تیرتاش نزدیک این آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ)
تازنده چون تیر، تیزتاز، رجوع به تیزتاز شود
لغت نامه دهخدا
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز:
چو دوران درآمد شدن تیزبال
شدن چون جنوب، آمدن چون شمال،
نظامی
لغت نامه دهخدا
محمد بن محمد در سنۀ 940 هجری قمری حیات داشت او راست: جدول الکواکب الثابته المحرکه البعد و المطالع، (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 236)
لغت نامه دهخدا
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو:
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز،
فردوسی،
دگرموبدی گفت کای سرفراز
دو اسب گرانمایۀ تیزتاز،
فردوسی،
سوی جاهش سهم غیب تیزتاز
چون خرد منهی و کار آگاه باد،
سنائی،
یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز،
نظامی،
با حلم پایدارت کوه گران سبک سر
با عزم تیزتازت برق عجول کاهل،
سلمان
لغت نامه دهخدا
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر:
چه دیدم، تیزرایی تازه روئی
مسیحی بسته در هر تار موئی،
نظامی،
دست به هم سود شه تیزرای
وز سر کین دید سوی پشت پای،
نظامی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تی تَ)
تیزتکی. سرعت. تندروی. عمل تیزتگ:
دی که ز پیش تو به نخجیر شد
تیزتگی کرد و عدم گیر شد.
نظامی.
تیزتگی پیشۀ آتش بود
بازنمانی ز تک، آن خوش بود.
نظامی.
رجوع به تیزتگ و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تندخوی، (ناظم الاطباء)، تیزتاب، زودخشم، سریعالغضب:
بیامد ز هر کشوری باژ و ساو
ز بیم گو نامور تیزتاو،
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 247)،
رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیزبالی
تصویر تیزبالی
تندپروازی تیزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تای تای
تصویر تای تای
رشته رشته، نخ نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمتای
تصویر ترمتای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست که از مقیدات آلام ذوات - الاوتار که سطح آن مسدس و ساعدش مطول است و بر آن یک وتر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که تند پرواز کندتیزپر سریع الطیران
فرهنگ لغت هوشیار
لوله باریکی است که ادرار را از لگنچه به مثانه میاورد. طولش 25 از قسمت کمری خاصره یی - لگنی و جدار مثانه سانتیمتراست و مرتبامیگذرد. تعداد لوله های میزه نای درانسان یک زوج است و هر لوله مربوط بیکی از کلیه ها است. لوله های میزه نای در عقب همه احشای شکم و پرده صفاق واقعند. میزه نای ها در تماس باجدار مثانه مسیرمایلی دارند بقسمی که فاصله ظنها دو سانتیمتر بیش نیست در حالی که قبل از تماس با مثانه فاصله آنها در حدود 4 سانتیمترمیباشد. در قعر مثانه دو میزه نای هرکدام بواسطه سوراخی در مثانه باز میشوند و با سوراخ مجرای پیشاب راه 3 زاویه مثلثی را بوجود میاورند بنام مثلث لیوتود حالب میزنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزپوی
تصویر تیزپوی
سریع السیر، تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزهشی
تصویر تیزهشی
هوشیاری هوشمندی، باهوشی تیروپری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزتاو
تصویر تیزتاو
تندخو، بدخو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزنای
تصویر میزنای
لوله باریکی که ادرار را از کلیه ها به مثانه می برد
فرهنگ فارسی معین
تیزفهم، تیزهوش، دانا، داهی، زیرک، فهیم، هوشمند
متضاد: کندهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمایشی، تئاتری
دیکشنری اردو به فارسی
اسیدی
دیکشنری اردو به فارسی