جدول جو
جدول جو

معنی تیراکو - جستجوی لغت در جدول جو

تیراکو
(کُ)
حقوق دان و مرد بافضیلت فرانسه (1480-1558م.) که از دوستان و حامیان رابله بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
(دخترانه)
رنگین کمان، قوس قزح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیراژی
تصویر تیراژی
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، درونه، نوس، توبه، سویسه، آلیسا، رخش، کلکم، قزح، آژفنداک، نوسه، سرکیس، تربسه، آفنداک، سرویسه، سرگیس، سدکیس، ترسه، آدینده، اغلیسون، آزفنداک، تربیسه، کرکم، تیراژه، قوس و قزح، شدکیس، تویه، ایرسا، نوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
تیرست، سیصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تویه، آلیسا، قزح، آدینده، تربیسه، قوس و قزح، آژفنداک، سویسه، تربسه، شدکیس، نوشه، ایرسا، نوسه، تیراژی، رخش، درونه، آفنداک، کلکم، نوس، آزفنداک، ترسه، سرگیس، توبه، سدکیس، سرکیس، سرویسه، کرکم، اغلیسون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنباکو
تصویر تنباکو
توتون، قسمی از توتون که در سر قلیان می ریزند و تدخین می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریاکی
تصویر تریاکی
کسی که عادت به کشیدن یا خوردن تریاک دارد، به رنگ تریاک، قهوه ای تیره
فرهنگ فارسی عمید
(تَرْ)
ده کوچکی است از دهستان انگوران در بخش ماه نشان شهرستان زنجان و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
افیونی را تریاکی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کسی که به افیون خوردن عادت دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). افیونی است. (برهان). آنکه مبتلا به خوردن یا کشیدن تریاک است. تریاک کش. وافوری، (اصطلاح) تریاکی چیزی شدن و کردن، کنایه از مألوف و معتاد چیزی شدن و کردن. (آنندراج). تریاکی چیزی بودن، سخت بدان معتاد بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شقایق از آن بر لب جو شده
که تریاکی صحبت او شده.
ملا طغرا (در تعریف گل کوکنار از آنندراج).
در مذاقم سخن تلخ گوارا گردید
تا لب لعل تو تریاکی دشنامم کرد.
معز فطرت (از آنندراج).
، به رنگ تریاک، قهوه ای
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
برگ معروف، در مآثر رحیمی آورده که تنباکو از طرف فرنگ به دکن آمد و از آنجا در هند از عهد اکبر شاه رواج یافت.... (از آنندراج). ظاهراً قسمی از ماهی زهرج جبلی که قلومس نامند بوده باشد. چه در ماهیت به قسم سیم او شبیه و در سمیت نسبت بماهی به او مشابه و قسم سیم قلومس را تعریف کرده اند که برگش مثل برگ کرنب واز آن درازتر و با اندک رطوبت چسبنده و ساقش زیاده بر ذرعی... و تخمش در غلافی مایل به سیاهی است... (ازتحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی از طایفۀ سلانه و از نباتات بومی آمریکا که برگهای آن را خشک نموده و سپس لوله کرده و یا بریده و یا خرد نموده بوضعهای مختلف می کشند و این گیاه که بومی جزیره کوچکی از امریکا می باشد موسوم به تاباگو در سال 968 هجری قمری تخمش را ازاین مملکت به فرنگستان آورده زراعت کردند و محتوی مادۀ سمی خطرناکی است موسوم به نیکوتین و در بدن انسان دارای آثاری است که کاملاً مقابلی می کند آثار چای و قهوه را. و کشیدن برگ تنباکو سزاوار نیست... و در بیشتر ممالک متمدن خرید و فروش تنباکو انحصار دارد وزراعت آن نیز در تحت مراقبت دولت می باشد... (ناظم الاطباء). به فرانسه تاباک و به اسپانیایی تاباکو واصل آن از جزیره تاباگو، یکی از جزایر آنتیل کوچک است. که برگ آن را بصورتها مختلف برای تدخین یا انفیه و یا جویدن، آماده سازند. این گیاه که از نوع گیاهان سولانسه است ارتفاع آن تا به دو متر و طول برگ آن تا 70 سانتیمتر و عرض آن تا 60 سانتیمتر می رسد و بوسیلۀ اسپانیولها وارد اروپا شد و ژان نیکو سفیرکاترین دو مدیسی آن را در فرانسه رواج داد و امروز تقریباً در کشورهای دنیا آن را کشت کنند و مهمترین مراکز کشت این گیاه در کوبا، جاوه و سوماترا و ایالات متحدۀ امریکای شمالی و بالکان، آسیای صغیر... است برگ این گیاه دارای آلکولوئید خطرناکی بنام نیکوتین است که از زهرهای کشنده است. (از لاروس). بلفظ کشیدن مستعمل اهل زبان و لفظ نوشیدن محض خطاست. (غیاث اللغات) (از آنندراج). بسر قلیان کردی کنایه از، مهیا کردن حقه برای کشیدن تنباکو است. (از آنندراج) :
و آن یکی پهلو زند کاینک به سر قلیان ناز
کرده ام تنباکوی لطفی که از من نگذری.
فوقی یزدی (از آنندراج).
در زبان فارسی کلمه تنباکو به نوع خاصی از این گیاه اطلاق شود که آن را منحصراً باقلیان کشند و انواع دیگر آن را توتون سیگار و توتون چپق و... نامند. رجوع به توتون و قلیان و گیاه شناسی گل گلاب و درمانشناسی دکتر عطائی ج 1 ص 429 و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
یهودی و منسوب به جهود، (ناظم الاطباء) ... تیداکی یهودی را گویند، (انجمن آرا)، رجوع به تیداک شود
لغت نامه دهخدا
تیرانداز. که تیر افکند. پرتاب کننده تیر از کمان و جز آن:
عطارد کرده ز اول خط جوزا
سوی مریخ تیرافکن تماشا.
نظامی.
رجوع به تیرانداز و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند و به عربی ثلثه مائه خوانند و در مؤیدالفضلاء عدد ده که عشره و عدد صد که مائه باشد نوشته اند و به حذف همزه نیز درست است. (برهان). به زبان پهلوی عددسیصد را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). در فرهنگ گفته به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند. صاحب فرهنگ منظومه گفته:
تهم باشد بزرگ و توف صدا
هست تیراست اسم سیصد را.
؟ (از انجمن آرا) (از آنندراج).
برآورده یک سر ز سنگ رخام
درازا و پهناش تیراست گام.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا).
رجوع به انجمن آرا وآنندراج و به تیرست شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
قوس قزح. (اوبهی) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 529) (ناظم الاطباء). آزفنداک. نوشه. انطلیسون. کمر رستم. کمردون. طوق بهار. قوس قزح. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توسه. رخش. سریر. سدکیس. قالیچۀ فاطمه. کمان رستم. (یادداشت ایضاً). رجوع به تیرازه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
قوس قزح. (انجمن آرا) (آنندراج). تیراژه
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گیاه شاه افسر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
از برای آنکه. (ناظم الاطباء). زیراک. زیرا. (فرهنگ فارسی معین). چونکه. بدین جهت که. بعلت اینکه. مخفف از این راه که. به این دلیل که. از آن رو که. برای آنکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نتوانم این دلیری من کردن
زیراکه خم بگیرد بالارم.
ابوالعباس (یادداشت ایضاً).
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیراکه جعل ایشان دوغی است با لکانه.
طیان (یادداشت ایضاً).
با مردم لک تا بتوانی بمیامیز
زیراکه جز از عار نیاید ز لک و لاک.
عیوقی (یادداشت ایضاً).
زین اشتر بی باک و مهارش بحذر باش
زیراکه شتر مست و بر او مار مهار است.
ناصرخسرو.
زیراکه تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت بادۀ نوشینم.
ناصرخسرو.
زیراکه خط، کالبد معنی است. (کلیله و دمنه).
این قامت است نی بحقیقت قیامت است
زیراکه رستخیز من اندر قیام اوست.
سعدی.
کس با تو عدو محاربت نتواند
زیراکه گرفتارکمندت ماند.
سعدی.
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیراکه نه روییست کز او صبر توان کرد.
سعدی.
رجوع به زیرا و زیراک و ازیرا شود
لغت نامه دهخدا
پایتخت کشور جمهوری آلبانی در شبه جزیره بالکان که بیش از 31000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اُکْ کُ)
دیاکو. یونانی دیوکس نخستین پادشاه ماد که دورۀ سلطنتش را بتفاوت از 701 یا 708 تا 655 قبل از میلاد یا از حدود 709 تا 656 قبل از میلاد گفته اند. شهر همدان را بنا نهاده و پایتخت خودقرار داد. در اجرای عدالت سختگیر بود و در سراسر قلمرو خود جاسوسانی داشت پسرش فرورتیش جانشین او شد. (از دائره المعارف فارسی) و نیز رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 170 و تاریخ کرد ص 55، 57، 70 و 71 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمباکو
تصویر تمباکو
پارسی است تنباکو تنباکو
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از گونه های توتون از تیره بادنجانیان که یکساله است و بارتفاع 2 مترمیرسد و پوشیده از کرکهای چسبنده و کوتاه و دارای بویی نامطبوع است و آن از نباتات بومی از امریکاست که برگهای آنرا خشک و سپس لوله کنند و یا بریده خرد سازند و بطرق مختلف میشکند، قسمی توتون که آنرا در سر غلیان ریزند و کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریاکی
تصویر تریاکی
نارکوکی اپیونی معتاد بکشیدن یا خوردن تریاک افیونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایکاکو
تصویر ایکاکو
لاتینی تازی گشته شفتک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا میدادند و بپهلو می آویختند تیر کش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرازن
تصویر تیرازن
شاه افسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
تیراژدی (قوس و قزح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژی
تصویر تیراژی
قوس قزح رنگین کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
سیصد (300)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپاکس
تصویر تیپاکس
نام تجارتی برای مؤسسه های پست خصوصی
فرهنگ فارسی معین
((کْ سْ))
نام تجارتی دستگاهی است که برای اولین بار فتوکپی به صورت خشک را متداول کرد، فتوکپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
((ژَ یا ژِ))
تیراژی، رنگین کمان، قوس و قزح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنباکو
تصویر تنباکو
((تَ))
گیاهی است یک ساله، بومی قاره امریکا که به وسیله اسپانیایی ها به اروپا برده شده. از گونه توتون است که برگ آن را خشک کرده و به وسیله دود کردن، استعمال می شود، دارای ماده سمی نیکوتین است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیراکس
تصویر زیراکس
روگرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در شمال غربی دهکده ی پلور
فرهنگ گویش مازندرانی
شناگر
دیکشنری اردو به فارسی