بر وزن و معنی تگاب است که زمین پست پرآب و علف، ظرفی که به عربی قیف میگویند، جنگ و خصومت، پرده ای از موسیقی. (برهان). به همه معانی رجوع به تکاو و تگاب شود
بر وزن و معنی تگاب است که زمین پست پرآب و علف، ظرفی که به عربی قیف میگویند، جنگ و خصومت، پرده ای از موسیقی. (برهان). به همه معانی رجوع به تکاو و تگاب شود
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود، سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان (دقیقی) گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود، سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مِثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گُردان بُوَند و گاوان (دقیقی) گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مِثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مِثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
دهی از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار، در 18000گزی جنوب باختر بستک، کنار راه شوسۀ لار به بندر لنگه. جلگه، گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 122 فارسی زبان است. آب آن از چاه و باران. محصول آن غلات، خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار، در 18000گزی جنوب باختر بستک، کنار راه شوسۀ لار به بندر لنگه. جلگه، گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 122 فارسی زبان است. آب آن از چاه و باران. محصول آن غلات، خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بود و او بر دو گروه پادشاهی داشته و گیو او را زنده به کمند گرفت وبه انتقام برادر خویش بهرام به قتل رسانید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزاو: چنین گفت با گیو جنگی تژاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 760). همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو. فردوسی. که تاج تژاو آورد پیش من و یا پیش این نامدار انجمن. فردوسی. و رجوع به تزاو در همین لغت نامه شود
نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بود و او بر دو گروه پادشاهی داشته و گیو او را زنده به کمند گرفت وبه انتقام برادر خویش بهرام به قتل رسانید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزاو: چنین گفت با گیو جنگی تژاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 760). همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو. فردوسی. که تاج تژاو آورد پیش من و یا پیش این نامدار انجمن. فردوسی. و رجوع به تزاو در همین لغت نامه شود
نام مبارزی بوده تورانی داماد افراسیاب و گیو او را زنده گرفت و به انتقام برادرش بقتل آورد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بوده و گیو او را زنده بکمند گرفته و بخون برادرش بهرام به قتل رسانید و آن با زای فارسی نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی تورانی که داماد افراسیاب بود. (ناظم الاطباء) : چنین گفت باگیو جنگی تزاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (از انجمن آرا). و رجوع به تژاو شود
نام مبارزی بوده تورانی داماد افراسیاب و گیو او را زنده گرفت و به انتقام برادرش بقتل آورد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بوده و گیو او را زنده بکمند گرفته و بخون برادرش بهرام به قتل رسانید و آن با زای فارسی نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی تورانی که داماد افراسیاب بود. (ناظم الاطباء) : چنین گفت باگیو جنگی تزاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (از انجمن آرا). و رجوع به تژاو شود
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
پیاله ای باشد از نقره و غیره که در ته آن لوله ای نصب کرده باشند و با آن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه کنند و آنرا به عربی قیف گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاب شود، زمین نشیب پرسبزه و علف را نیز گویند که آب باران بر آن بدود و جابجا بماند. رجوع به تکاب و تکاو شود، جنگ و خصومت را نیز گفته اند، نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاو شود
پیاله ای باشد از نقره و غیره که در ته آن لوله ای نصب کرده باشند و با آن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه کنند و آنرا به عربی قیف گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاب شود، زمین نشیب پرسبزه و علف را نیز گویند که آب باران بر آن بدود و جابجا بماند. رجوع به تکاب و تکاو شود، جنگ و خصومت را نیز گفته اند، نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاو شود
تاب، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد، (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، بمعنی تیو است، (فرهنگ اوبهی)، ممالۀ آن تیو نیز مستعمل است، رجوع بهمین کلمه شود، طاقت، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 407) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (شرفنامۀ منیری) (برهان) : همین بدره و برده و باژ و ساو فرستیم چندان که داریم تاو، فردوسی، زمانی دوید اسب جنگی تژاو نماند ایچ با اسب و با مرد تاو، فردوسی، ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو هر آنکس که او داشت با باژ تاو، فردوسی، گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو (کذا) درکشیده به پشت ماهی و گاو، عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407)، ، قدرت، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، توانائی، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، زور: ز لشکر بیامد بر او تژاو ورا بیش بود از یکی پیل تاو، فردوسی، چو بینند تاو و بر و یال من بجنگ اندرون زخم کوپال من، فردوسی، به آواز گفت اسپنوی ای تژاو سپاهت کجا هست و آن زور و تاو، فردوسی، خرد شکستی بدبوس طمع در طلب تاو مگرتار خویش، ناصرخسرو، بخواب اندرون دیده ام هفت گاو همه فربه و نغز و با زور و تاو، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، یارای مقاومت، تحمل: ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست، فردوسی، فرستی به نزدیک ما باژ و ساو بدانی که با ما ترا نیست تاو، فردوسی، همه شهر با او نداریم تاو خورش بایدش هر شبی پنج گاو، فردوسی، ، بخشایش، امان، و این معنی نادر است: مهان جهانش همه باژ و ساو بدادند و بر خود گرفتند تاو، دقیقی، همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو، فردوسی (شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5)، ، قهر و هیجان: نشستند بر جایگاه تژاو سواران ایران پر از خشم و تاو، فردوسی، ، روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد، (برهان)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، پیچ و تاب، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، حرارت و گرمی، (برهان)، محنت و مشقت، (برهان)، اندوه، (برهان)، بهمه معانی رجوع به تاب شود
تاب، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد، (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، بمعنی تیو است، (فرهنگ اوبهی)، ممالۀ آن تیو نیز مستعمل است، رجوع بهمین کلمه شود، طاقت، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 407) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (شرفنامۀ منیری) (برهان) : همین بدره و برده و باژ و ساو فرستیم چندان که داریم تاو، فردوسی، زمانی دوید اسب جنگی تژاو نماند ایچ با اسب و با مرد تاو، فردوسی، ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو هر آنکس که او داشت با باژ تاو، فردوسی، گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو (کذا) درکشیده به پشت ماهی و گاو، عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407)، ، قدرت، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، توانائی، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، زور: ز لشکر بیامد بر او تژاو ورا بیش بود از یکی پیل تاو، فردوسی، چو بینند تاو و بر و یال من بجنگ اندرون زخم کوپال من، فردوسی، به آواز گفت اسپنوی ای تژاو سپاهت کجا هست و آن زور و تاو، فردوسی، خرد شکستی بدبوس طمع در طلب تاو مگرتار خویش، ناصرخسرو، بخواب اندرون دیده ام هفت گاو همه فربه و نغز و با زور و تاو، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، یارای مقاومت، تحمل: ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست، فردوسی، فرستی به نزدیک ما باژ و ساو بدانی که با ما ترا نیست تاو، فردوسی، همه شهر با او نداریم تاو خورش بایدش هر شبی پنج گاو، فردوسی، ، بخشایش، امان، و این معنی نادر است: مهان جهانش همه باژ و ساو بدادند و بر خود گرفتند تاو، دقیقی، همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو، فردوسی (شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5)، ، قهر و هیجان: نشستند بر جایگاه تژاو سواران ایران پر از خشم و تاو، فردوسی، ، روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد، (برهان)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، پیچ و تاب، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، حرارت و گرمی، (برهان)، محنت و مشقت، (برهان)، اندوه، (برهان)، بهمه معانی رجوع به تاب شود
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 23 هزارگزی خاوری آغ کند و 30 هزار و پانصدگزی شوسۀ هروآباد به میانه، کوهستانی گرمسیر، مالاریائی، دارای 323 تن سکنه، آب آن از سه رشته چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، جاجیم و گلیم بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) نامی است که در جبال برانس (پیرنه) بچندین مسیل داده شده است، از آن جمله: گاودوپو است که در من پردو تشکیل و بشکل آبشاری که دارای 450 گز ارتفاع است به مسیل گاوارنی میریزد
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 23 هزارگزی خاوری آغ کند و 30 هزار و پانصدگزی شوسۀ هروآباد به میانه، کوهستانی گرمسیر، مالاریائی، دارای 323 تن سکنه، آب آن از سه رشته چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، جاجیم و گلیم بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) نامی است که در جبال برانس (پیرنه) بچندین مسیل داده شده است، از آن جمله: گاودُوپُو است که در مِن پِردو تشکیل و بشکل آبشاری که دارای 450 گز ارتفاع است به مسیل گاوارنی میریزد
بمعنی اسب تیزرو و این مرکب است از تگ که بمعنی دویدن باشد و از لفظ آور که صیغۀ امر است. (غیاث اللغات). معنی ترکیبی آن منسوب به تگ است از عالم دلاور و تناور و معهذا اطلاق آن بر مرکب آمده و بعضی گویند اسب رهوار خصوصاً گوئیا صاحب تگ است که قدم باشد و قدم عبارت از رهواری است به یای مصدر و غیر رهوار عموماً. (آنندراج). تگاوره، اسب دوندۀ خوشرفتار. (ناظم الاطباء). تکاور: و زانسو هیونی تگاور دوان طلایه برافگند زی پهلوان. فردوسی. عنان تگاور همیداشت نرم همی ریخت از دیدگان آب گرم. فردوسی. ز لشکر ز خویشان دو تن را بخواند سبکشان بر اسب تگاور نشاند. فردوسی. به گور تگاور سمند افکنیم به شمشیر برشیر بند افکنیم. فردوسی. چو وحشی گور در صحرا تگاور چو مرغ آب در دریا شناور. جامی
بمعنی اسب تیزرو و این مرکب است از تگ که بمعنی دویدن باشد و از لفظ آور که صیغۀ امر است. (غیاث اللغات). معنی ترکیبی آن منسوب به تگ است از عالم دلاور و تناور و معهذا اطلاق آن بر مرکب آمده و بعضی گویند اسب رهوار خصوصاً گوئیا صاحب تگ است که قدم باشد و قدم عبارت از رهواری است به یای مصدر و غیر رهوار عموماً. (آنندراج). تَگاوَرِه، اسب دوندۀ خوشرفتار. (ناظم الاطباء). تکاور: و زانسو هیونی تگاور دوان طلایه برافگند زی پهلوان. فردوسی. عنان تگاور همیداشت نرم همی ریخت از دیدگان آب گرم. فردوسی. ز لشکر ز خویشان دو تن را بخواند سبکشان بر اسب تگاور نشاند. فردوسی. به گور تگاور سمند افکنیم به شمشیر برشیر بند افکنیم. فردوسی. چو وحشی گور در صحرا تگاور چو مرغ آب در دریا شناور. جامی
پستانداری است از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان. پستانداری علفخوار است و معده اش مانند دیگر نشخوار کنندگان چهار قسمتی و شامل سیرابی نگاری هزارلا و شیردان میباشد. در آرواره فوقانی گاو دندانهای پیشین و نیش وجود ندارد و فقط دندانهای آسیا وجود دارند و بر عکس دندانهای پیشین و نیش در فک تحتانی موجودند. دندانهای نیش گاو همانند ثنا یاشده و بطور کلی بشکل یک ردیف منظم هشت تایی در جلو فک قرار دارند. در هر دست و پای گاو یک زوج سم و جود دارد. جانوری بسیار مفید است و از شیر و گوشت و پوست و نیروی بدنی آن استفاده میشود. نژاد های گاو بسیارند. نژاد های معروف گاو های ایرانی: نژاد های جنگلی یا ساحلی که مخصوص نواحی گیلان و مازندران و گرگانست نژاد کوهستانی که گاو های سراب و اردبیل و دیگر نواحی آذربایجان از آن نژادند نژاد دشتی که گاو های سیستان را شامل میشود. گاو های نواحی دیگر ایران معمولا مخلوطی از نژاد های مختلف میباشند. نژاد های گاو های اروپایی عبارتند از: نژاد آنگوس نژاد دورهام نژاد فراند نژاد گارن نژاد گاسکون نژاد لیموزن نژاد هرفورد و نژاد های هلندی و دانمارکی و غیره. از گاو نر جهت تخم کشی و شخم و باربری استفاده میکنند و گاو ماده را بیشتر جهت استفاده از شیر نگهداری مینمایند ثور بقر: چنین تا بدوشم من از گاو شیر تو این کار هر کاره آسان مگیر. یا ترکیبات اسمی: گاو آبی. کاشالو. یا گاو بحری. در باب این جانور دچار اشتباه شده اند و حیوانی را که عنبر دفع کند گاو بحری نامیده اند و حال آنکه عنبر از نوعی پستاندار ماهی شکل بدست میظید نه از نوعی گاو دریایی کاشالو (ظاهرا عظمت جثه این جانور موجب این تسمیه شده) : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. (ناصر خسرو) یا گاو بی ذنب. گاو بی شاخ و دم: چون زوحذرت کردن باید همی نخست دجال را ببین بحق ای گاو بی ذنب. (ناصر خسرو) یا گاو بی شاخ و دم. بسیار نادان یا گاو پرواری. گاوی که آنرا در خانه سرد بایام تابستان نگهدارند و غذای مناسب دهند تا فربه شود: اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. (گلستان) یا گاو پیشانی سفید. بسیار مشهور. یا گاو تخمی. گاوی نر که برای ازدیاد نسل و تخم کشی مورد استفاده قرار میگیرد. معمولا گاو نر تخمی را از نوع بهترین نژاد انتخاب میکنند تا نتیجه بهتری بدست آورند یا گاو جنگی. گاو نری که برای جنگیدن با گاوان نر دیگر تربیت شده. یا گاو حاج میرزا آقاسی. کسی که بیخبر و سرزده بهمه جا وارد شود. گوساله حاج میرزا آقاسی. یا گاو خراس. گاوی که خراس بقوت آن گردد. یا گاو ختایی (خطایی)، کژگاو غژغاو غژگاو. یا گاو خوش علف. گاوی که هر گونه علوفه را بخورد، کسی که همه گونه غذا را بخورد و بخوبی و لذیذی آن اهمیتی ندهد یا گاو دشتی. قسمی گاو کوهی که در بیابانها و ارتفاعات کم میزید و اندکی از آهو بزرگتر است و در حقیقت یکی از گونه های آنتیلوپ میباشد گاو بری بقرالوحش گوذر جوذر. توضیح جوذربه (گوذر) گاو عنبی هم اطلاق شده. یا گاو دوشا. گاوی که بسیار شیر دهد. یا گاو زر. صراحیی که بهیئت گاو از طلا سازند، گاوی که سامری از زر های غنایم فرعونیان ساخت و مردم را بپرستش آن دعوت کرد گوساله سامری. یا گاو سفالی (سفالین)، صراحیی که بشکل گاو از سفال سازند. یا گاو سیمین. صراحیی که از نقره بصورت گاو سازند. یا گاو طوس (طوسی)، در قدیم مثلی سایر بوده و از آن بلاهت مردم طوس را میخواسته اند. مشهور است که وقتی هارون الرشید بدان شهر رسید طوسیان گفتند: مکه را بشهر ما بفرست تا زیارت او کنیم. وقتی یکی از وزرا بگمان عدم التفات خواجه نظام الملک طوسی چند طاقیه صوف اختلاس کرده بود خواجه در مخاطبه او اشاره بمثل گاو طوس کرده گوید: بمثل گاو طوس کرده گوید: از سربنه این نخوت کاوسی را بگذار بجبرئیل طاوسی را اکنون همه صوفیان فردوسی را باز آر و دگر گاو مخوان طوسی را. یا گاو عنبر (عنبری)، عنبر ماهی کاشالو، مالدار و فایده دهنده. یا گاو فتنه. حوادث روزگار. یا گاو قربانی. گاوی که او را در را خدا قربان کنند. یا گاو قطاس. غژگاو توضیح در اینجا قطاس را با لاتینی که مراد پستانداران عظیم الجثه بحری از نوع بال (بالن) و کاشالو میباشد نباید اشتباه کرد (هر چند قطاس از همین ریشه ماخوذ است)، یا گاو کار. گاوی که با آن زمین را شیار کنند. یا گاو کوهی. گونه ای پستاندار نشخوار کننده از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که جثه اش از آهو بزرگتر و از گاو معمولی کوچکتر است و بیشتر در دامنه ها و نقاط کوهستانی میزید و نژاد های مختلف آن نیز در شکارگا ههای کوهستانی ایران وجود دارند ولی بعلت کثرت شکار آنها نسلشان رو بانقراض است. یا گاو گردون (گردونه)، ورزگاو که بر گردونه بندند: پیر تیر تراش از حمل آن عاجز آمد بخندید (قاآن) و فرمود که گاو گردونی نیز بیاوردند تا بار کرد و بازگشت، برج ثور. یا گاو گلین. صراحیی که بهیئت گاو از گل سازند. یا گاو گیلی. گاوی که کوهانی درشت در پشت گردن دارد و شاخهایش درازتر از شاخهای دیگر گاوان باشد یا گاو ماده. ماده گاو (شیرده) یا گاو نر. ورزاو ثور. یا گاو نه من شیر. کسی که نیکیهای کرده کرده خویش را با عملی بد پایان دهد آنکه احسان خود را در آخر با اذیتی تباه کند یا گاو نیله. نیله گاو. یا گاو وحشی. پستانداری است نشخوار کننده از تیره گاوان وحشی که دارای گونه های مختلف کوهی و دشتی میباشد. معمولا جثه گاوان وحشی از آهو بزرگتر ولی از گاو معمولی کوچکتر است. توضیح گاو وحشی از دسته تهی شاخان است و شاخش بر خلاف گوزن دایمی است گاو کوهی بقرالوحش. یا گاو ورز. گاوی که بدان زمین را شیار کنند. یا ترکیبات فعلی: بچرم اندر (در) بودن گاو. زنده بودن (اشاره باینکه هنوز کشته نشده و پوستش را نکنده اند)، توضیح غالبا در موردی استعمال شود که پایان کار معلوم نیست: سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاو پیسه بچرم اندرست. یا پای در میان داشتن گاو. دخالت کردن نادان: انوری، آخر نمیدانی چه میگویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. (انوری) یا دم گاو بدستش افتاده. سر رشته کاری و شغلی بدستش افتاده. یا رخت بر کاری نهادن، رفتن حرکت کردن: شد چو شیر خدای حرز نویس رخت بر گاو بر نهد ابلیس. (سنائی) یا زاییدن گاو کسی. رو آوردن بخت بدو: بهندوستان پیری از خر فتاد پدر مرده ای را بچین گاو زاد. (نظامی)، اتفاقی برای وی رخ دادن، یا زین بر گاو بستن، رحلت کردن، یا زین بر گاو نهادن، رحلت کردن: شب ماه خرمن میکند ای روز زین بر گاونه بنگر که راه کهکشان از سنبله پر کاه شد، (سوزنی) من خود عزیز بار نیم خوار بار گیر آخر نه گاو به بود از خوار بار دور ک (صدرالشریعه برهان الاسلام) یا گاو بکش گنجشک هزارش یک من است. این کار تو کم اهمیت است عملی بزرگتر انجام ده: گرت پیه باید بکش گاو دیه که گنجشک را در شکم نیست پیه. (ادیب پیشاوری) یا گاو در خرمن کسی (یا چیزی) کردن (افکندن راندن)، برای وی تولید مزاحمت کردن اشکال تراشی کردن: هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. (عطار) یا گاوش نلیسیده است. هنوز تجربه ندارد: رفته است خریهاش زحد گوساله چندی بگذار تا بلیسد گاوش. (ظهوری) یا گاو کردن زمین. شخم زدن و شیار کردن زمین: شدیار زمین گاو کرده. یا گاو لوزینه چه داند ک خرچه داند قیمت نقل ونبات ک یا گاوم است و آبم است نوبت آسیایم است نظیر: گاوم میزاید آبم میاید زنم هم دردش است. یا گاو نر (را) دوشیدن، کاری بیهوده کردن: آنان که بکار عقل در میکوشند هیهات که جمله گاو نر میدوشند (خیام) یا گاو نر را هزار جریب بتخمش (بگندش)، مردی زورمند است. یا گاو و خر را بیک چوب راندن، همه را بیک چشم نگاه کردن، صراحیی که بشکل گاو سازند: آن لعل لعاب از دهن گاو فرو ریزد تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی (نغمه سرایی) (خاقانی)، واحد مسافت و آن معادل سه کروه زمین است و چون کروه را بعضی 3000 گزو بعضی 4000 گز حساب کنند پس گاو برابر است با 9000 گز یا 12000 گز، احمق سخت نادان ابله: زو گاوتر ندیدم و نشنیدم آدمی در دولتش عجب غلطی کرده روزگار. (فخر الدین اسعد)، پهلوان گرد دلیر مبارز: کردم روان و دلرا بر جان او نگهبان همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان، درشت بزرگ: گاو آلو گاو چشم گاو صندوق، برج دوم ثور
پستانداری است از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان. پستانداری علفخوار است و معده اش مانند دیگر نشخوار کنندگان چهار قسمتی و شامل سیرابی نگاری هزارلا و شیردان میباشد. در آرواره فوقانی گاو دندانهای پیشین و نیش وجود ندارد و فقط دندانهای آسیا وجود دارند و بر عکس دندانهای پیشین و نیش در فک تحتانی موجودند. دندانهای نیش گاو همانند ثنا یاشده و بطور کلی بشکل یک ردیف منظم هشت تایی در جلو فک قرار دارند. در هر دست و پای گاو یک زوج سم و جود دارد. جانوری بسیار مفید است و از شیر و گوشت و پوست و نیروی بدنی آن استفاده میشود. نژاد های گاو بسیارند. نژاد های معروف گاو های ایرانی: نژاد های جنگلی یا ساحلی که مخصوص نواحی گیلان و مازندران و گرگانست نژاد کوهستانی که گاو های سراب و اردبیل و دیگر نواحی آذربایجان از آن نژادند نژاد دشتی که گاو های سیستان را شامل میشود. گاو های نواحی دیگر ایران معمولا مخلوطی از نژاد های مختلف میباشند. نژاد های گاو های اروپایی عبارتند از: نژاد آنگوس نژاد دورهام نژاد فراند نژاد گارن نژاد گاسکون نژاد لیموزن نژاد هرفورد و نژاد های هلندی و دانمارکی و غیره. از گاو نر جهت تخم کشی و شخم و باربری استفاده میکنند و گاو ماده را بیشتر جهت استفاده از شیر نگهداری مینمایند ثور بقر: چنین تا بدوشم من از گاو شیر تو این کار هر کاره آسان مگیر. یا ترکیبات اسمی: گاو آبی. کاشالو. یا گاو بحری. در باب این جانور دچار اشتباه شده اند و حیوانی را که عنبر دفع کند گاو بحری نامیده اند و حال آنکه عنبر از نوعی پستاندار ماهی شکل بدست میظید نه از نوعی گاو دریایی کاشالو (ظاهرا عظمت جثه این جانور موجب این تسمیه شده) : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. (ناصر خسرو) یا گاو بی ذنب. گاو بی شاخ و دم: چون زوحذرت کردن باید همی نخست دجال را ببین بحق ای گاو بی ذنب. (ناصر خسرو) یا گاو بی شاخ و دم. بسیار نادان یا گاو پرواری. گاوی که آنرا در خانه سرد بایام تابستان نگهدارند و غذای مناسب دهند تا فربه شود: اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. (گلستان) یا گاو پیشانی سفید. بسیار مشهور. یا گاو تخمی. گاوی نر که برای ازدیاد نسل و تخم کشی مورد استفاده قرار میگیرد. معمولا گاو نر تخمی را از نوع بهترین نژاد انتخاب میکنند تا نتیجه بهتری بدست آورند یا گاو جنگی. گاو نری که برای جنگیدن با گاوان نر دیگر تربیت شده. یا گاو حاج میرزا آقاسی. کسی که بیخبر و سرزده بهمه جا وارد شود. گوساله حاج میرزا آقاسی. یا گاو خراس. گاوی که خراس بقوت آن گردد. یا گاو ختایی (خطایی)، کژگاو غژغاو غژگاو. یا گاو خوش علف. گاوی که هر گونه علوفه را بخورد، کسی که همه گونه غذا را بخورد و بخوبی و لذیذی آن اهمیتی ندهد یا گاو دشتی. قسمی گاو کوهی که در بیابانها و ارتفاعات کم میزید و اندکی از آهو بزرگتر است و در حقیقت یکی از گونه های آنتیلوپ میباشد گاو بری بقرالوحش گوذر جوذر. توضیح جوذربه (گوذر) گاو عنبی هم اطلاق شده. یا گاو دوشا. گاوی که بسیار شیر دهد. یا گاو زر. صراحیی که بهیئت گاو از طلا سازند، گاوی که سامری از زر های غنایم فرعونیان ساخت و مردم را بپرستش آن دعوت کرد گوساله سامری. یا گاو سفالی (سفالین)، صراحیی که بشکل گاو از سفال سازند. یا گاو سیمین. صراحیی که از نقره بصورت گاو سازند. یا گاو طوس (طوسی)، در قدیم مثلی سایر بوده و از آن بلاهت مردم طوس را میخواسته اند. مشهور است که وقتی هارون الرشید بدان شهر رسید طوسیان گفتند: مکه را بشهر ما بفرست تا زیارت او کنیم. وقتی یکی از وزرا بگمان عدم التفات خواجه نظام الملک طوسی چند طاقیه صوف اختلاس کرده بود خواجه در مخاطبه او اشاره بمثل گاو طوس کرده گوید: بمثل گاو طوس کرده گوید: از سربنه این نخوت کاوسی را بگذار بجبرئیل طاوسی را اکنون همه صوفیان فردوسی را باز آر و دگر گاو مخوان طوسی را. یا گاو عنبر (عنبری)، عنبر ماهی کاشالو، مالدار و فایده دهنده. یا گاو فتنه. حوادث روزگار. یا گاو قربانی. گاوی که او را در را خدا قربان کنند. یا گاو قطاس. غژگاو توضیح در اینجا قطاس را با لاتینی که مراد پستانداران عظیم الجثه بحری از نوع بال (بالن) و کاشالو میباشد نباید اشتباه کرد (هر چند قطاس از همین ریشه ماخوذ است)، یا گاو کار. گاوی که با آن زمین را شیار کنند. یا گاو کوهی. گونه ای پستاندار نشخوار کننده از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که جثه اش از آهو بزرگتر و از گاو معمولی کوچکتر است و بیشتر در دامنه ها و نقاط کوهستانی میزید و نژاد های مختلف آن نیز در شکارگا ههای کوهستانی ایران وجود دارند ولی بعلت کثرت شکار آنها نسلشان رو بانقراض است. یا گاو گردون (گردونه)، ورزگاو که بر گردونه بندند: پیر تیر تراش از حمل آن عاجز آمد بخندید (قاآن) و فرمود که گاو گردونی نیز بیاوردند تا بار کرد و بازگشت، برج ثور. یا گاو گلین. صراحیی که بهیئت گاو از گل سازند. یا گاو گیلی. گاوی که کوهانی درشت در پشت گردن دارد و شاخهایش درازتر از شاخهای دیگر گاوان باشد یا گاو ماده. ماده گاو (شیرده) یا گاو نر. ورزاو ثور. یا گاو نه من شیر. کسی که نیکیهای کرده کرده خویش را با عملی بد پایان دهد آنکه احسان خود را در آخر با اذیتی تباه کند یا گاو نیله. نیله گاو. یا گاو وحشی. پستانداری است نشخوار کننده از تیره گاوان وحشی که دارای گونه های مختلف کوهی و دشتی میباشد. معمولا جثه گاوان وحشی از آهو بزرگتر ولی از گاو معمولی کوچکتر است. توضیح گاو وحشی از دسته تهی شاخان است و شاخش بر خلاف گوزن دایمی است گاو کوهی بقرالوحش. یا گاو ورز. گاوی که بدان زمین را شیار کنند. یا ترکیبات فعلی: بچرم اندر (در) بودن گاو. زنده بودن (اشاره باینکه هنوز کشته نشده و پوستش را نکنده اند)، توضیح غالبا در موردی استعمال شود که پایان کار معلوم نیست: سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاو پیسه بچرم اندرست. یا پای در میان داشتن گاو. دخالت کردن نادان: انوری، آخر نمیدانی چه میگویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. (انوری) یا دم گاو بدستش افتاده. سر رشته کاری و شغلی بدستش افتاده. یا رخت بر کاری نهادن، رفتن حرکت کردن: شد چو شیر خدای حرز نویس رخت بر گاو بر نهد ابلیس. (سنائی) یا زاییدن گاو کسی. رو آوردن بخت بدو: بهندوستان پیری از خر فتاد پدر مرده ای را بچین گاو زاد. (نظامی)، اتفاقی برای وی رخ دادن، یا زین بر گاو بستن، رحلت کردن، یا زین بر گاو نهادن، رحلت کردن: شب ماه خرمن میکند ای روز زین بر گاونه بنگر که راه کهکشان از سنبله پر کاه شد، (سوزنی) من خود عزیز بار نیم خوار بار گیر آخر نه گاو به بود از خوار بار دور ک (صدرالشریعه برهان الاسلام) یا گاو بکش گنجشک هزارش یک من است. این کار تو کم اهمیت است عملی بزرگتر انجام ده: گرت پیه باید بکش گاو دیه که گنجشک را در شکم نیست پیه. (ادیب پیشاوری) یا گاو در خرمن کسی (یا چیزی) کردن (افکندن راندن)، برای وی تولید مزاحمت کردن اشکال تراشی کردن: هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. (عطار) یا گاوش نلیسیده است. هنوز تجربه ندارد: رفته است خریهاش زحد گوساله چندی بگذار تا بلیسد گاوش. (ظهوری) یا گاو کردن زمین. شخم زدن و شیار کردن زمین: شدیار زمین گاو کرده. یا گاو لوزینه چه داند ک خرچه داند قیمت نقل ونبات ک یا گاوم است و آبم است نوبت آسیایم است نظیر: گاوم میزاید آبم میاید زنم هم دردش است. یا گاو نر (را) دوشیدن، کاری بیهوده کردن: آنان که بکار عقل در میکوشند هیهات که جمله گاو نر میدوشند (خیام) یا گاو نر را هزار جریب بتخمش (بگندش)، مردی زورمند است. یا گاو و خر را بیک چوب راندن، همه را بیک چشم نگاه کردن، صراحیی که بشکل گاو سازند: آن لعل لعاب از دهن گاو فرو ریزد تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی (نغمه سرایی) (خاقانی)، واحد مسافت و آن معادل سه کروه زمین است و چون کروه را بعضی 3000 گزو بعضی 4000 گز حساب کنند پس گاو برابر است با 9000 گز یا 12000 گز، احمق سخت نادان ابله: زو گاوتر ندیدم و نشنیدم آدمی در دولتش عجب غلطی کرده روزگار. (فخر الدین اسعد)، پهلوان گرد دلیر مبارز: کردم روان و دلرا بر جان او نگهبان همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان، درشت بزرگ: گاو آلو گاو چشم گاو صندوق، برج دوم ثور
از حیوانات اهلی علفخوار، نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور گاو پیشانی سفید: کنایه از آدم خیلی معروف گاو بی شاخ و دم: کنایه از آدم درشت هیکل و بی فرهنگ، شخص ابله گاو کسی زاییدن: کنایه از بد آوردن، به دردسر افتادن
از حیوانات اهلی علفخوار، نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور گاو پیشانی سفید: کنایه از آدم خیلی معروف گاو بی شاخ و دم: کنایه از آدم درشت هیکل و بی فرهنگ، شخص ابله گاو کسی زاییدن: کنایه از بد آوردن، به دردسر افتادن