تاب، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد، (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، بمعنی تیو است، (فرهنگ اوبهی)، ممالۀ آن تیو نیز مستعمل است، رجوع بهمین کلمه شود، طاقت، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 407) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (شرفنامۀ منیری) (برهان) : همین بدره و برده و باژ و ساو فرستیم چندان که داریم تاو، فردوسی، زمانی دوید اسب جنگی تژاو نماند ایچ با اسب و با مرد تاو، فردوسی، ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو هر آنکس که او داشت با باژ تاو، فردوسی، گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو (کذا) درکشیده به پشت ماهی و گاو، عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407)، ، قدرت، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، توانائی، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، زور: ز لشکر بیامد بر او تژاو ورا بیش بود از یکی پیل تاو، فردوسی، چو بینند تاو و بر و یال من بجنگ اندرون زخم کوپال من، فردوسی، به آواز گفت اسپنوی ای تژاو سپاهت کجا هست و آن زور و تاو، فردوسی، خرد شکستی بدبوس طمع در طلب تاو مگرتار خویش، ناصرخسرو، بخواب اندرون دیده ام هفت گاو همه فربه و نغز و با زور و تاو، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، یارای مقاومت، تحمل: ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست، فردوسی، فرستی به نزدیک ما باژ و ساو بدانی که با ما ترا نیست تاو، فردوسی، همه شهر با او نداریم تاو خورش بایدش هر شبی پنج گاو، فردوسی، ، بخشایش، امان، و این معنی نادر است: مهان جهانش همه باژ و ساو بدادند و بر خود گرفتند تاو، دقیقی، همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو، فردوسی (شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5)، ، قهر و هیجان: نشستند بر جایگاه تژاو سواران ایران پر از خشم و تاو، فردوسی، ، روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد، (برهان)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، پیچ و تاب، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، حرارت و گرمی، (برهان)، محنت و مشقت، (برهان)، اندوه، (برهان)، بهمه معانی رجوع به تاب شود