جدول جو
جدول جو

معنی تکژ - جستجوی لغت در جدول جو

تکژ
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکسک، تکیز، تکش، تکسبرای مثال نیست گویی در انگور او / همه شیره دیدیم یکسر رزش (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۳)
تصویری از تکژ
تصویر تکژ
فرهنگ فارسی عمید
تکژ
(تَ کَ /کُ / کِ)
استخوان انگور بود و بعضی تکس خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 179). دانۀ انگور که میان غژم بود و آنرا تکس و تکش نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). استخوان میان انگور باشد یعنی دانۀ او. (اوبهی). استخوان و تخم انگور باشد. (برهان) (آنندراج). هسته و تخم انگور. (ناظم الاطباء). استخوان باشد و تکش نیز گویند به شین معجم. ابوالعباس گفت:
تکژ نیست گویی در انگور او
همه شیره دیدیم یکسر رزش.
(صحاح الفرس).
و رجوع به تکز و تکس و تکسک و تکش شود
لغت نامه دهخدا
تکژ
استخوان و تخم انگور هسته انگور
تصویری از تکژ
تصویر تکژ
فرهنگ لغت هوشیار
تکژ
((تَ کَ))
هسته انگور، تکیز، تکس
تصویری از تکژ
تصویر تکژ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکش
تصویر تکش
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان سلسله خوارزمشاهیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
(دخترانه و پسرانه)
لطیف، نازک، نام پسرفرواک برادر هوشنگ پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تکه
تصویر تکه
لقمه، پاره، قطعه، پاره ای از چیزی
تکه تکه: قطعه قطعه، پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
خیمه، چادر، برای مثال خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
نازک، ظریف، لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توژ
تصویر توژ
توز، پوست سفت و نازک درخت ارژن که به کمان و زین اسب می پیچیده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکس
تصویر تکس
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکژ، تکیز، تکش، تکسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکش
تصویر تکش
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکسک، تکیز، تکس، تکژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکه
تصویر تکه
بز نر، بزی که پیشاپیش گله حرکت کند، پیشر و گله، نهاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی درهم پیچیده و مجعد، برای مثال در تکوی توست جان من اسیر / چون غریبی کاو به ظلمت خو گرفت (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - تکو)، نان روغنی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ)
تخم و بزر. (ناظم الاطباء). تخم که در عربی بذر گویند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 278 الف) ، مزرعه ای که برای کشتن آماده شده باشد. (ناظم الاطباء). در بعضی از نسخه ها مزرعه ای که برای کشت آماده شده باشد و بعربی فلحان گویند. (از لسان العجم ایضاً) و رجوع به ترکز شود
لغت نامه دهخدا
خیمه، (لغت فرس اسدی) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ سروری) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، چادر، (فرهنگ نظام) (فرهنگ ضیاء) (ناظم الاطباء)، خانه کرباسی، (برهان) (انجمن آرا)، سایبان، (انجمن آرا)، ستاره، (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء)، شامیانه، (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء) :
خسرو غازی آهنگ بخارا دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه،
بهرامی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 90)،
، لطیف و نازک، (برهان)، نازک و ظریف و لطیف، (ناظم الاطباء)، تازیانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تاجه، شطی است به اسپانیا و پرتقال که نواحی ’ارنجویس ’’ طلیطله’ و ’طلیبره’ را مشروب می سازد و به اقیانوس اطلس می ریزد، رجوع به ’تاجه’ (رود) شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نان تنک روغنی. (برهان) (انجمن آراء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نان تنکی را گویند که روغن در خمیر آن کرده بپزند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تکوی. (انجمن آرا) (آنندراج) ، موی درهم پیچیده و مجعد را نیزگفته اند. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). موی مجعد باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). موی زنگیانه. (شرفنامۀ منیری) :
در تکوی تست جان من اسیر
چون غریبی کو به ظلمت خو گرفت.
اثیر اخسیکتی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
دانه و تخم انگور. (برهان) (آنندراج). خستۀ انگور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکس
تصویر تکس
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککژ
تصویر ککژ
تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
خیمه، چادر، سایبان و بمعنی لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیژ
تصویر تیژ
تز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکه
تصویر تکه
پاره ای از طعام، لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی در هم پیچیده و مجعد، نان روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
گوسفند شاخ دار قوچ، جوان بلند قد، بی اندام بدهیکل درشت هیکل، امرد درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکش
تصویر تکش
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
خیمه، سراپرده، لطیف، نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکه
تصویر تکه
((تَ کِّ))
بز نر، بزی که پیشاپیش گله حرکت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکو
تصویر تکو
((تَ))
موی در هم پیچیده، نان روغنی
فرهنگ فارسی معین
((تَ کْ لْ))
گرفتن یا دور کردن توپ از پای حریف یا دراز کردن پا در حالتی که بدن تقریباً به حالت خوابیده و موازی با سطح زمین درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکل
تصویر تکل
((تَ کَ))
گوسفند شاخ دار، جوان بلندقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکس
تصویر تکس
((تَ کَ))
هسته انگور، تکیز، تکژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکه
تصویر تکه
((تِ کِّ))
قطعه، پاره ای از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
آلاچق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکه
تصویر تکه
قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره