جدول جو
جدول جو

معنی تژگ - جستجوی لغت در جدول جو

تژگ(تِ)
دهی از دهستان خوسف در بخش خوسف شهرستان بیرجند است که در 18 هزارگزی شمال باختری خوسف قرار دارد. دامنه ای است معتدل و 120 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش پنبه و شغل مردم آنجا زراعت و کرباسبافی است. راه مالرو دارد و اهل محل تجک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگ
تصویر تنگ
پارچ، کوزۀ آب یا شراب که از سفال یا بلور یا چیز دیگر درست کنند به ویژه کوزه ای که شکمش بزرگ و گردنش باریک و دهانۀ آن تنگ باشد مثلاً تنگ آبخوری، تنگ بلور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
مقابل گشاد، کوچک تر از اندازۀ مورد نظر مثلاً کفش تنگ،
مقابل پهن، باریک، کم پهنا، مقابل فراخ، زمان کم، کنایه از دشوار، بافشار، با فاصلۀ کم، کمیاب
ویژگی جایی که کسی یا چیزی به سختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود مثلاً اتاق تنگ،
دره، برای مثال چو دستان سام اندر آمد به تنگ / پذیره شدندش همه بی درنگ (فردوسی - ۲/۸)

تسمه یا نواری پهن که به کمر اسب یا الاغ می بندند، هر چیزی که چیز دیگر را با آن بفشارند و زیر فشار قرار بدهند مانند قید صحافی، بار، یک لنگه بار، جوال، بار و خروار از چیزی، برای مثال دراین میانه فزون دارد از هزار کلات / به هر یک اندر دینار تنگ ها بر تنگ (فرخی - ۲۰۷)

تنگ آمدن: کنایه از به ستوه آمدن، آزرده شدن، ملول شدن
تنگ آوردن: کنایه از به تنگ آوردن، به کسی سخت گرفتن و او را در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن
تنگ شکر: بار شکر، کنایه از لب معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تژه
تصویر تژه
تژ، سر از خاک درآوردن گیاه، تنده، تنزه، تز، تیج
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
ده کوچکی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همان ترک با کاف تازی است که گذشت. (شرفنامۀ منیری). ترک و خود و مغفر: (ناظم الاطباء) :
خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ
فرو دوخت بر تارک ترک ترگ.
فردوسی.
چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ
بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ.
فردوسی.
که تا کی بود در جهان مرگ اوی
کجا تیره گردد سر و ترگ اوی.
فردوسی.
به شمشیر شیران پر از ماز ترگ
ز گرز دلیران به پرواز مرگ.
اسدی.
ز مرگ ار بترسی بنه تیغ و ترگ
که جنگ او کند، کو نترسد ز مرگ.
اسدی.
بهم بر شده خاک و خون، خود و ترگ
بکف تیغشان گشته منشور مرگ.
اسدی.
نه چندان تیر شد بر ترگ ریزان
که ریزد برگ وقت برگ ریزان.
نظامی.
شود مرگ بر فرق خصم تو ترگ
که در رزم تو نیستش ساز و برگ.
مؤلف شرفنامۀ منیری.
- ترگدار، ترکدار. سلحشور و رزم آور که ترک بر سر نهد. دارندۀ خود:
بریده ز هر سو، سر ترگدار
پراکنده خفتان همه دشت و غار.
فردوسی.
- تیره ترگ، کلاه خود سیاه.
- ، کنایه از خاک تیره. خاک گور:
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ
بسر بر نهادش یکی تیره ترگ.
فردوسی.
و رجوع به ترک در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
دانۀ انگور که میان غژم باشد آنرا تکس و تکش نیز گویند. (آنندراج). استخوان انگور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تکس و تکژ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
کم عرض، باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
لنگه بار، عدل، جوال، تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند، آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی، بار، حمل
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
((تَ))
بسیار نزدیک، چسبان، نایاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
باریک، کم عرض، جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد، دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
ضيّقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
Narrow, Cramped
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
exigu, étroit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
狭い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
محکم، تنگ
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
تنگ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
সরু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
finyu, nyembamba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
좁은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
sempit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
צָרוּת , צָרוֹ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
तंग , संकीर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
แคบ , แคบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
krap, smal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
stretto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
apertado, estreito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
狭小的 , 狭窄的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
ciasny, wąski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
тісний , вузький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
beengt, eng
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
тесный , узкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
estrecho
دیکشنری فارسی به اسپانیایی