جدول جو
جدول جو

معنی تژاو - جستجوی لغت در جدول جو

تژاو(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی داماد افراسیاب تورانی
تصویری از تژاو
تصویر تژاو
فرهنگ نامهای ایرانی
تژاو(تَ)
نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بود و او بر دو گروه پادشاهی داشته و گیو او را زنده به کمند گرفت وبه انتقام برادر خویش بهرام به قتل رسانید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزاو:
چنین گفت با گیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 760).
همی کرد خواهش مر او را تژاو
همی خواست از کشتن خویش تاو.
فردوسی.
که تاج تژاو آورد پیش من
و یا پیش این نامدار انجمن.
فردوسی.
و رجوع به تزاو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژاو
تصویر ژاو
(پسرانه)
خالص و چکیده هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاو
تصویر تاو
تاب وطاقت، برای مثال همی داد هر سال با سام ساو / که با وی به رزمش نبود هیچ تاو (فردوسی۲ - ۱۵۹)، قدرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاو
تصویر تکاو
تکاب، آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(وِنْ)
نعت است از تواء بمعنی هلاک شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هلاک شونده. هالک. (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تاب، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد، (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، بمعنی تیو است، (فرهنگ اوبهی)، ممالۀ آن تیو نیز مستعمل است، رجوع بهمین کلمه شود، طاقت، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 407) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (شرفنامۀ منیری) (برهان) :
همین بدره و برده و باژ و ساو
فرستیم چندان که داریم تاو،
فردوسی،
زمانی دوید اسب جنگی تژاو
نماند ایچ با اسب و با مرد تاو،
فردوسی،
ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو
هر آنکس که او داشت با باژ تاو،
فردوسی،
گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو (کذا)
درکشیده به پشت ماهی و گاو،
عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407)،
، قدرت، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، توانائی، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، زور:
ز لشکر بیامد بر او تژاو
ورا بیش بود از یکی پیل تاو،
فردوسی،
چو بینند تاو و بر و یال من
بجنگ اندرون زخم کوپال من،
فردوسی،
به آواز گفت اسپنوی ای تژاو
سپاهت کجا هست و آن زور و تاو،
فردوسی،
خرد شکستی بدبوس طمع
در طلب تاو مگرتار خویش،
ناصرخسرو،
بخواب اندرون دیده ام هفت گاو
همه فربه و نغز و با زور و تاو،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
، یارای مقاومت، تحمل:
ترا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست،
فردوسی،
فرستی به نزدیک ما باژ و ساو
بدانی که با ما ترا نیست تاو،
فردوسی،
همه شهر با او نداریم تاو
خورش بایدش هر شبی پنج گاو،
فردوسی،
، بخشایش، امان، و این معنی نادر است:
مهان جهانش همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو،
دقیقی،
همی کرد خواهش مر او را تژاو
همی خواست از کشتن خویش تاو،
فردوسی (شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5)،
، قهر و هیجان:
نشستند بر جایگاه تژاو
سواران ایران پر از خشم و تاو،
فردوسی،
، روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد، (برهان)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، پیچ و تاب، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، حرارت و گرمی، (برهان)، محنت و مشقت، (برهان)، اندوه، (برهان)، بهمه معانی رجوع به تاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام مبارزی بوده تورانی داماد افراسیاب و گیو او را زنده گرفت و به انتقام برادرش بقتل آورد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بوده و گیو او را زنده بکمند گرفته و بخون برادرش بهرام به قتل رسانید و آن با زای فارسی نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی تورانی که داماد افراسیاب بود. (ناظم الاطباء) :
چنین گفت باگیو جنگی تزاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی (از انجمن آرا).
و رجوع به تژاو شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از حروف یونانی (حرف تاء) است، (ابن الندیم)، رجوع به ’طائو’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تراوش است که از تراویدن و ترشح کردن باشد. (برهان). ترشح و تراوش. (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش و تراویدن و تراب شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ وِ)
رودی در شمال آلمان که از لوبک می گذرد و وارد دریای بالتیک می شود و 112هزار گز طول دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگ تکاو، در فارس، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روستایی است از ولایت گنجه، چنانکه حکیم سنائی گفته:
داشت زالی به روستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
(انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به تگاو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است:
خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو
کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو.
(انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر وزن و معنی تگاب است که زمین پست پرآب و علف، ظرفی که به عربی قیف میگویند، جنگ و خصومت، پرده ای از موسیقی. (برهان). به همه معانی رجوع به تکاو و تگاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سمعانی در الانساب چنین ضبط کرده و قریه ای از داروم غزه شام دانسته، ولی یاقوت در معجم البلدان تخاوه آورده است. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ)
بمعنی تراوال است که برگ گیاه باشد. (برهان) (آنندراج). برگ و شاخ گیاه. (ناظم الاطباء). برگ گیاه لیکن تراول به رای مهمله و به تقدیم واو بر الف گذشت. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به تراول و تروال و تزوال و تژوال در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خالص و خلاصۀ هر چیز را گویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
پیاله ایست از نقره و جز آن که در ته وی لوله ای نصب کنند و باآن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه ریزند قیف، پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاو
تصویر تاو
تاب، روشنایی، حرارت، گرمی، تاب، توان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره