نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بود و او بر دو گروه پادشاهی داشته و گیو او را زنده به کمند گرفت وبه انتقام برادر خویش بهرام به قتل رسانید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزاو: چنین گفت با گیو جنگی تژاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 760). همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو. فردوسی. که تاج تژاو آورد پیش من و یا پیش این نامدار انجمن. فردوسی. و رجوع به تزاو در همین لغت نامه شود
نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بود و او بر دو گروه پادشاهی داشته و گیو او را زنده به کمند گرفت وبه انتقام برادر خویش بهرام به قتل رسانید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزاو: چنین گفت با گیو جنگی تژاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 760). همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو. فردوسی. که تاج تژاو آورد پیش من و یا پیش این نامدار انجمن. فردوسی. و رجوع به تزاو در همین لغت نامه شود
تاب، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد، (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، بمعنی تیو است، (فرهنگ اوبهی)، ممالۀ آن تیو نیز مستعمل است، رجوع بهمین کلمه شود، طاقت، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 407) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (شرفنامۀ منیری) (برهان) : همین بدره و برده و باژ و ساو فرستیم چندان که داریم تاو، فردوسی، زمانی دوید اسب جنگی تژاو نماند ایچ با اسب و با مرد تاو، فردوسی، ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو هر آنکس که او داشت با باژ تاو، فردوسی، گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو (کذا) درکشیده به پشت ماهی و گاو، عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407)، ، قدرت، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، توانائی، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، زور: ز لشکر بیامد بر او تژاو ورا بیش بود از یکی پیل تاو، فردوسی، چو بینند تاو و بر و یال من بجنگ اندرون زخم کوپال من، فردوسی، به آواز گفت اسپنوی ای تژاو سپاهت کجا هست و آن زور و تاو، فردوسی، خرد شکستی بدبوس طمع در طلب تاو مگرتار خویش، ناصرخسرو، بخواب اندرون دیده ام هفت گاو همه فربه و نغز و با زور و تاو، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، یارای مقاومت، تحمل: ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست، فردوسی، فرستی به نزدیک ما باژ و ساو بدانی که با ما ترا نیست تاو، فردوسی، همه شهر با او نداریم تاو خورش بایدش هر شبی پنج گاو، فردوسی، ، بخشایش، امان، و این معنی نادر است: مهان جهانش همه باژ و ساو بدادند و بر خود گرفتند تاو، دقیقی، همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو، فردوسی (شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5)، ، قهر و هیجان: نشستند بر جایگاه تژاو سواران ایران پر از خشم و تاو، فردوسی، ، روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد، (برهان)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، پیچ و تاب، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، حرارت و گرمی، (برهان)، محنت و مشقت، (برهان)، اندوه، (برهان)، بهمه معانی رجوع به تاب شود
تاب، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد، (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289)، بمعنی تیو است، (فرهنگ اوبهی)، ممالۀ آن تیو نیز مستعمل است، رجوع بهمین کلمه شود، طاقت، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 407) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (شرفنامۀ منیری) (برهان) : همین بدره و برده و باژ و ساو فرستیم چندان که داریم تاو، فردوسی، زمانی دوید اسب جنگی تژاو نماند ایچ با اسب و با مرد تاو، فردوسی، ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو هر آنکس که او داشت با باژ تاو، فردوسی، گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو (کذا) درکشیده به پشت ماهی و گاو، عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407)، ، قدرت، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، توانائی، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، زور: ز لشکر بیامد بر او تژاو ورا بیش بود از یکی پیل تاو، فردوسی، چو بینند تاو و بر و یال من بجنگ اندرون زخم کوپال من، فردوسی، به آواز گفت اسپنوی ای تژاو سپاهت کجا هست و آن زور و تاو، فردوسی، خرد شکستی بدبوس طمع در طلب تاو مگرتار خویش، ناصرخسرو، بخواب اندرون دیده ام هفت گاو همه فربه و نغز و با زور و تاو، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، یارای مقاومت، تحمل: ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست، فردوسی، فرستی به نزدیک ما باژ و ساو بدانی که با ما ترا نیست تاو، فردوسی، همه شهر با او نداریم تاو خورش بایدش هر شبی پنج گاو، فردوسی، ، بخشایش، امان، و این معنی نادر است: مهان جهانش همه باژ و ساو بدادند و بر خود گرفتند تاو، دقیقی، همی کرد خواهش مر او را تژاو همی خواست از کشتن خویش تاو، فردوسی (شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5)، ، قهر و هیجان: نشستند بر جایگاه تژاو سواران ایران پر از خشم و تاو، فردوسی، ، روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد، (برهان)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، پیچ و تاب، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، حرارت و گرمی، (برهان)، محنت و مشقت، (برهان)، اندوه، (برهان)، بهمه معانی رجوع به تاب شود
نام مبارزی بوده تورانی داماد افراسیاب و گیو او را زنده گرفت و به انتقام برادرش بقتل آورد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بوده و گیو او را زنده بکمند گرفته و بخون برادرش بهرام به قتل رسانید و آن با زای فارسی نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی تورانی که داماد افراسیاب بود. (ناظم الاطباء) : چنین گفت باگیو جنگی تزاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (از انجمن آرا). و رجوع به تژاو شود
نام مبارزی بوده تورانی داماد افراسیاب و گیو او را زنده گرفت و به انتقام برادرش بقتل آورد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بوده و گیو او را زنده بکمند گرفته و بخون برادرش بهرام به قتل رسانید و آن با زای فارسی نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی تورانی که داماد افراسیاب بود. (ناظم الاطباء) : چنین گفت باگیو جنگی تزاو که تو چون عقابی و من چون چکاو. فردوسی (از انجمن آرا). و رجوع به تژاو شود
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
بر وزن و معنی تگاب است که زمین پست پرآب و علف، ظرفی که به عربی قیف میگویند، جنگ و خصومت، پرده ای از موسیقی. (برهان). به همه معانی رجوع به تکاو و تگاب شود
بر وزن و معنی تگاب است که زمین پست پرآب و علف، ظرفی که به عربی قیف میگویند، جنگ و خصومت، پرده ای از موسیقی. (برهان). به همه معانی رجوع به تکاو و تگاب شود
بمعنی تراوال است که برگ گیاه باشد. (برهان) (آنندراج). برگ و شاخ گیاه. (ناظم الاطباء). برگ گیاه لیکن تراول به رای مهمله و به تقدیم واو بر الف گذشت. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به تراول و تروال و تزوال و تژوال در همین لغت نامه شود
بمعنی تراوال است که برگ گیاه باشد. (برهان) (آنندراج). برگ و شاخ گیاه. (ناظم الاطباء). برگ گیاه لیکن تراول به رای مهمله و به تقدیم واو بر الف گذشت. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به تراول و تروال و تزوال و تژوال در همین لغت نامه شود