- تَرَدَّدَ
- تزلزل کردن، درنگ کردن
معنی تَرَدَّدَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گسترده شدن، گسترش
ترغیب کردن، او تجمّع کرد
گپ زدن، صحبت کردن، پروژه تعریف کردن
بلور شدن، منجمد کردن
چروکیدن، چین و چروک، چروک شدن، چین چین کردن، چروک خوردن، چشمک زدن از درد، چین خوردن
تجسّم کردن، او مجسّم شد، محقّق شدن
لباس درآوردن، بی طرفی
ادامه دادن، پیشرفت، پیشرفت کردن، فرسوده
آه و فغان کردن، آه
مقاومت کردن، شورش، شورش کردن
لرزیدن، تلو تلو خورد
متمرکز کردن، تمرکز کنید، تمرکز کردن
سنگین کردن، او تاب خورد، لرزیدن
بی میلی، تردید کردن، دودلی، درنگ کردن، تردید، تردّد، چرخان