معنی تَرَنَّحَ
تَرَنَّحَ
لرزیدن، تلو تلو خورد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با تَرَنَّحَ
تَرَجَّحَ
تَرَجَّحَ
سَنگین کَردَن، او تاب خُورد، لَرزیدَن
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَنَّبَ
تَجَنَّبَ
پَرهیز کَردَن، بَرایِ جِلوگیری اَز
دیکشنری عربی به فارسی
تَرَكَّزَ
تَرَكَّزَ
مُتِمَرکِز کَردَن، تَمَرکُز کُنید، تَمَرکُز کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
تَرَدَّدَ
تَرَدَّدَ
تَزَلزُل کَردَن، دِرَنگ کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی