جدول جو
جدول جو

معنی توگوشی - جستجوی لغت در جدول جو

توگوشی
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
تصویری از توگوشی
تصویر توگوشی
فرهنگ فارسی عمید
توگوشی
تپانچه، سیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگوشی
تصویر سرگوشی
سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توگوشی زدن
تصویر توگوشی زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توگویی
تصویر توگویی
انگار، انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار، گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
که دارای دو گوش باشد. دو گوشه، عمامه ای که دوطرف آن پایین افتاده باشد. (ناظم الاطباء) ، کلاهی را گویند که دو گوش داشته باشد از دو طرف اعم از اینکه گوشها از پایین باشند به نحوی که در شوشتر و بعضی بلاد فارس است یا از بالا به نحوی که در عراق معمول است. (لغت محلی شوشتر). کلاهی که در هر دو طرف گوشه داشته باشد. (آنندراج) (برهان) :
گاه در اطلس کلاه زده
لاف ترک دو گوشی دو سرا.
نظام قاری.
و رجوع به دو گوشه شود، سبویی که دارای دو دسته بود. (ناظم الاطباء). سبو و کوزه که دو دسته داشته باشد. (از برهان) (آنندراج). دو گوشه، نول کشتی. (لغت محلی شوشتر) ، کرایۀ حیوانات در رفت آمد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
ضرب به پوز، با خوردن و زدن صرف می شود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَشْ وَشی ی)
رجل وشوشی الذراع، مرد سبک در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از فرزندان چنگیزخان مغول و جد اعلای ایلخانان مغول است، رجوع به جامعالتواریخ بلوشه و تاریخ غازان و تولی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن قوم، پس و پیش شدن و زیر و زبر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
شیرین بیان. شیرین سخن. رطب اللسان:
شاعر ترگوی شدم لاجرم
تری شعرم به جهان شد سمر.
سوزنی.
و رجوع به تر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورگوش. گوشوارۀ درازی راگویند که تا به دوش برسد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، لبۀ گوش و نرمۀ گوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جزء طایفۀ چهارلنگ از ایل بختیاری ایران، و دارای شعب زیر است: شیخ سعید، بیرکوئی، خوئی کوئی، دیویلی، شیاس و مهدور. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به درگوش. بیخ گوشی. زیرگوشی، سخنی که آهسته و به نرمی، نزدیک گوش کسی گفته شود. پیچ پیچ. پچ پچ.
- درگوشی گفتن، نجوی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ /شِ)
بستو که دو دسته دارد. (یادداشت مؤلف). مرطبان. سفالین کوچک: در خواب چنین دیدم که دو گوشه جغرات آوردند. (انیس الطالبین بخاری). حضرت خواجه با من این خواب می گزارد که خادمه دو گوشۀ جغرات آورد. (انیس الطالبین بخاری) ، هر ظرفی که دو دسته داشته باشد:
گویدکایدون نماند جای نیوشه
در فکند سرخ مل به رطل دوگوشه.
منوچهری.
، هر چیز که دو پیش آمدگی داشته باشد و به کنجی و زاویه ای منتهی شود:
اگر به چرخ بر از چرخ او نمونه کنند
نمونه ناطح انوار گردد و اجرام
تنش بخاید شاخ دو شاخۀ ناهید
ز هش بمالد گوش دو گوشۀ بهرام.
(از سندبادنامه ص 12)
لغت نامه دهخدا
دهستانی است از بخش آخورۀ شهرستان فریدن اصفهان، در باختر آخوره واقع و حدود آن به شرح زیر است: از طرف شمال به کوه قلعه پاچه، از طرف جنوب به کوه هفتنان، از طرف باختر به رشته ارتفاعات کوه قلعه پاچه و کوه سیلدون و کوه خان جوان بین، از طرف خاور به رشته ارتفاعات کوه خوریه و کوه سیلگون و کوه گلدران،
وضع طبیعی: 1 - رشته ارتفاعات خاوری در جنوب خاوری به شمال باختری کشیده شده و بلندترین قلۀ آن در کوه خوریه 4041 و در کوه شاهان 3840 گز ارتفاع دارد، 2 - رشته ارتفاعات کوه چهارده پل و کوه شناردرک و کوه ونیزان که از جنوب خاوری به شمال باختری کشیده شده اند و بلندترین قلۀ آنها3360 گز ارتفاع دارد، 3 - رشته ارتفاعات هفت تنان (هفتنان) که در جنوب دهستان از خاور به باختر کشیده شده و بلندترین قلۀ آن 3330 گز ارتفاع دارد، رودخانه های عمده آن عبارتند از: دو رود چقیورت و گرگان، هوای دهستان سردسیر است و آب دیه ها از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آن غلات و تریاک و حبوب و میوه های جنگلی است، شغل عمده اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن قالیچه و جاجیم بافی است، بیشتر راههای دهستان مالرو و صعب العبور است، این دهستان از 90 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19683 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
به آلمانی ’تورگو’. بخشی است که بر کنار دریاچۀ کنستانس واقع است و 149700 تن سکنه دارد و مرکز آن فرن فلد است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تورغوویا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خرگوش که نام کوچه ای است به نیشابور. (از انساب سمعانی). رجوع به خرجوشی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عبدالملک بن ابی عثمان نیشابوری خرگوشی، مکنی به ابوسعید (خرجوشی). از فقیهان بود و بسال 408 هجری قمری درگذشت و او را ’تهذیب الاسرار فی طبقات الاخبار’ است. رجوع به خرجوشی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در گوش کسی آهسته سخن گفتن. (آنندراج) (غیاث). نجوی:
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است.
عنایت خان آشنا (از آنندراج).
- سرگوشی کردن، نجوی کردن. به خفی رازی گفتن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان پایین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری تربت جام. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه وتریاک و زیرۀ سبز و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درگوشی
تصویر درگوشی
زیر گوشی، بیخ گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترگوی
تصویر ترگوی
شیرین بیان و سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشوش
تصویر توشوش
زیر و زبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورگوشی
تصویر ورگوشی
گوشوری که بگردن رسد: شنف ورگوشی (السامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگوشی
تصویر خرگوشی
منسوب به خرگوش خواب خرگوشی
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهی که دو گوش داشته باشد از دو طرف، سبو و کوزه ای که دو دسته داشته باشد دو دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپوزی
تصویر توپوزی
تودهنی، سخن تند و تحقیرآمیز
فرهنگ فارسی معین
پچ پچ، زمزمه، زیرگوشی، نجوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابر غلیظ همراه با باران
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش خانه حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته صحبت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی به شکل قلاب ماهی گیری که آن را با طناب در وسط اتاق مخصوص
فرهنگ گویش مازندرانی
جالباسی
فرهنگ گویش مازندرانی
همهمه، زمزمه، آهسته صحبت کردن
دیکشنری اردو به فارسی