جدول جو
جدول جو

معنی توکلان - جستجوی لغت در جدول جو

توکلان
(تَ وَکْ کُ)
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توامان
تصویر توامان
دوقلو، دو بچه که در یک موقع از یک شکم زاییده شوند، همزاد، جنابه، توأم، دوبلغانه، هم شکم
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای میوه خوار ویژۀ نواحی گرم امریکا با منقار بزرگ و پهن و پرهای رنگین، در علم نجوم صورتی فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی شبیه دیگ فلزی با دیوارۀ ضخیم و سرپوش بی منفذ برای ضدعفونی کردن لوازم جراحی و زخم بندی به وسیلۀ فشار بخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توکسین
تصویر توکسین
مادۀ سمّی پروتئینی که به وسیلۀ میکروب ها ترشح می شود، زهرابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، گولخن، تون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشدان
تصویر توشدان
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
عجزنمایی و کارسپردگی بر دیگری. اسم است توکل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعتماد و توکل. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسم است از اتکال بمعنی اعتماد و تفویض. (از اقرب الموارد) : و هو المستعان و علیه التکلان. (گلستان). رجوع به اتکال و توکل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ وَ)
نام یکی از دهستانهای شهرستان گنبدقابوس، همچنین نام یکی از طوایف ترکمن است. این دهستان در قسمت خاور شهرستان و قسمتی در دشت است و اکثر قراء آن در دره های کوهستانی واقع است و هوای دشت معتدل و هوای قراء کوهستانی به نسبت ارتفاع محل سردسیرتر است. آب قراء دهستان از رودخانه های گرگان، زاو، یل چشمه و دوچای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوبات، صیفی و ابریشم است. شغل مردان زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی از قبیل چادرشب و تافته است. از مراکز مهم گوکلان میتوان کلاله و گلی داغ را نام برد. از نظر آمار به سه حوزۀ 6، 7، 8 تقسیم گردیده و از نظر فرمانداری قسمتی از قراء گوکلان تابع بجنورد است. تعداد قراء حوزۀ 6 و 7 گوکلان 62 آبادی بزرگ و کوچک و جمعیت آن در حدود 20هزارتن است. قراء مهم حوزۀ 6: پیشکمر، تمسک دهنه و یکه قوز، و قراء مهم حوزۀ 8: قرناوه، کریم ایشان و چغلیق وبق قجه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
رابینو نویسد: ’قبیله ای که در حوالی مصب گرگان رود سکنی دارند. منطقۀ آنها از یاس تپه در ساحل جنوبی گرگان رود، در مغرب، تا سرچشمۀ گرگان رود در یلده چشمه (یلی چشمه) و دهنۀ گرگان رود در تنگران (در مشرق) و یا تخمیناً از طول جغرافیایی 55 تا 56 درجۀ شرقی می باشد. نهرهائی که اراضی گوکلان را در جلگۀ گرگان مشروب می سازند عبارتند از: آب حاجی لر، کچه قره شور که از قلعۀ کافه و دوزین جاری می شوند و آب باینل از وامنان و آب چقر بیگدلی از دهنۀ فارسیان و فیرنگ و آب عبه خلی خان از دهنۀ تنگران. مردم گوکلان افرادی کشاورزند و در عادات خود مانند بادیه نشین ها نیستند. با روسیه تجارت گاو و گوسفند و پارچۀ ابریشمی دارند و درخت توت پرورش می دهند و کرم ابریشم تربیت می کنند و قدری نیز تریاک می کارند. و به استعمال آن نیز سخت معتادند و مانند ترکمن های دیگر ساعی و کاری نیستند.
مصنوعات ایشان فقط نمد و فرش های زبر و مقداری پارچۀ ابریشمی است. سرزمین ایشان بسیار حاصلخیز است و احتیاجی به آبیاری ندارد ولی بواسطۀ کمی جمعیت فرسخ ها از اراضی ایشان عاطل و بی حاصل مانده است. دستۀ گوکلان پیوسته از افراد یموت در هراسند ولی تیره خواجه چون اولاد پیغمبرند و معصوم به شمار می روند هیچ وقت از دست یموت دچار صدمه ای نمی شوند و بدون اسلحه بین قبیله ها رفت و آمد دارند. افراد طایفۀ گوکلان با کردهای بجنورد حاجی لر کبودجامه و سایر سکنۀ حدود شهر استرآباد میانۀ خوبی ندارند. تجاوز و حمله به منظور قصاص و انتقام فراوان اتفاق می افتد. بار مالیات آنها سنگین نیست و عایدات را سرکرده ای که معمولاً یکی از حکام بلوکات استرآباد است می برد. عده گوکلان ها دوهزار خانوار است. بنابر روایت ترکمن ها گوکلان ها در موقع حملۀ مغول قای نامیده می شدند که مشتق از نام قای خان پسر گون خان پسر اغزخان پسر قراخان اولین خان مشرق است. در زمان پادشاهی سلاطین سیمجور آنها به سرزمین کنونی کوچانده شدند. بعد از ویران کردن مشهد مصریان و متفرق ساختن سکنۀ آن بعضی از یموتهای ایگدر و بهلکه در نزدیکی خرابه های آنجا رحل اقامت افکنده ناچار بودند که از آب باتلاق بیاشامند. زیرا که مسیر نهر اترک را در نزدیکی چات بوسیلۀسد بسیار محکم تغییر داده بودند. در ساختن این سد قیر و سرب زیاد به کار بردند’. (از مازندران و استرآباد رابینو صص 100-101 و ترجمه این کتاب صص 137-138)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه شهرستان ارومیّه واقع است و 126 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
بطور توکل و متوکلانه. (ناظم الاطباء).
- توکلاً علی اﷲ، در حال توکل بر خدا. رجوع به توکل شود
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
طایفه ای از ترکمانان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طوایف ترکمن به دو دسته تقسیم می شوند: اول، ترکمنهای یموت که پانزده تیره اند... دوم، ترکمنهای کوکلان که بیست وهفت تیره اند و تیره های مهم آن: کرخ، قرابی خان، آی درویش و تسمیک می باشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 309)
لغت نامه دهخدا
سرو کوهی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
پدر قبیله ای است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توامان
تصویر توامان
جنابه همزادان تثنیه توام. دو همزاد، دو همراه دو قرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکلان
تصویر کوکلان
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاکبان
تصویر تاکبان
نگهدارنده و محافظ تاک، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکسین
تصویر توکسین
فرانسوی زهرابه سمی است که از میکربها تولید شود زهرابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسلات
تصویر توسلات
جمع توسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن آتشدان گرمابه تون حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکلات
تصویر تشکلات
جمع تشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکمان
تصویر ترکمان
فردی از قوم ترکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهلان
تصویر ترهلان
قونیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکلات
تصویر توکلات
جمع توکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکان
تصویر توکان
فرانسوی نکرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
اوستامی، پشتیبانی سپردن کار خود بدیگری تفویض کردن امراعتماد کردن، تفویض امر. اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتوکلاو
تصویر اتوکلاو
فرانسوی پلشت بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلان
تصویر تکلان
((تَ))
اعتماد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توأمان
تصویر توأمان
تثنیه توأم. دو همراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکسین
تصویر توکسین
((تُ))
سمی است که از میکروب ها تولید شود، زهرابه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن، آتشدان گرمابه
فرهنگ فارسی معین
چوپانی که کارش پختن دوغ و تهیه ی کشک و سرج است
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ و زمینی که از زراعت خالی باشد
فرهنگ گویش مازندرانی