جدول جو
جدول جو

معنی تومنیه - جستجوی لغت در جدول جو

تومنیه
(مَ نی یِ)
یکی از شش فرقۀ مذهب مرجئه. (از بیان الادیان از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به ابومعاذ تومنی از مردم تومن که گویا قریه ای است از قرای مصر. رجوع به معجم البلدان و الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهمینه
تصویر تهمینه
(دخترانه)
نیرومند، دلیر، نام دختر شاه سمنگان همسر رستم پهلوان شاهنامه و مادر سهراب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفنده
تصویر توفنده
غرنده، ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
استفان. جراح زایانندۀ فرانسوی، متولد در ’ازری’ (1828-1897م.)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ یِ)
مکانیسین فرانسوی (1793-1857 میلادی) است که ماشین خیاطی را در سال 1825 میلادی اختراع کرده است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(ثُءْ مَ نی یَ)
گروهی از مرجئه و از اصحاب ابومعاذ ثومنی میباشند. گویند ایمان عبارت است از معرفت و تصدیق و محبت و اخلاص و اقرار بدانچه پیمبر آخرالزمان از جانب حق تعالی آورده. و ترک کل یا بعض از آنچه پیمبر آورده کفر باشد. و ایمان ببعض آنهم ایمان و جزئی از ایمان هم نتواند محسوب شود و هر گناهی که بر کفر آن اتفاق نشده باشد گویند فاعل آن فاسق است نه کافر و کسی که نماز را ترک کند و ترک نماز را حلال شمارد کفر کرده و او را باید کافر خواند. اما اگر نماز را به نیت قضا ترک کند از دائرۀ مسلمانی خارج نباشد. و کسی که پیمبری را بکشد یا طپانچه بصورت او زند کافر شود. زیرا این عمل حاکی از آن است که فاعل این فعل آن پیغمبر را کذّاب دانسته و با او بغض و عداوت دارد. ابن الراوندی و بشر مریسی هم بر این عقیدت باشند و نیز گویند در مقابل بت سجده کردن کفر نیست، بلکه نشانۀ کفر باشد. چنانکه در شرح مواقف بیان شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
مگس. (مهذب الأسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
تپانچه باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بر وزن و معنی طپانچه است که به عربی لطمه گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تپانچه و طپانچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ ری یَ)
اذن تدمریه، گوش خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ مَ نی یَ)
ارمن. ارمنستان. ارمینیه. مملکتی است وسیع که در مشرق دریای فرات و جانب شمال دیار بکر و کردستان و آذربایجان و سمت مغرب شروان و سمت جنوب گرجستان واقع است و آن منقسم است بدو قسمت: صغری و کبری. تفلیس و توابع آنرا ارمنیۀ کبری و خلاط و مضافات را ارمنیۀ صغری نامند. مؤلف برهان گوید: شهری است معروف که آتشکدۀ درخش در آنجاست. گویند بانی ارمنیه و شیراز و آتشکدۀ درخش راس مجوسی بوده که الحال براس البغل مشهور است و درهم بغلی منسوب به اوست. -انتهی. و ظاهراً آتشکدۀ آذرگشنسپ (آذر جشنسف، آذرجشن، آذرخش) را که در کنار دریاچۀ ارمیه نزدیک شیز بوده بصورت درخش و شیراز تحریف کرده اند. رجوع بارمنستان و الجماهر بیرونی صص 184- 195 و فهرست التفهیم بیرونی و محاسن اصفهان مافروخی باهتمام سیدجلال طهرانی ص 83 و حبط ج 1 صص 71- 74- 78- 82- 86- 169- 219- 295- 340- 341 و حبط ج 2 ص 169- 234- 408- 412- 416 و فهرست مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه و فهرست ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو شود.
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
از توفیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غرنده و غوغاکننده. رجوع به توفیدن و توفندگی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
نام دختر پادشاه سمنگان بوده که رستم او را جفت خود گرفته و سهراب پسر رستم از او بوجود آمده. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دختر شاه سمنگان و زن رستم و مادر سهراب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چنین داد پاسخ که تهمینه ام
توگوئی که از غم به دو نیمه ام.
فردوسی.
چو تهمینه از کار رستم شنید
جز او در جهان جفت خود کس ندید
بیاراست خود را چو خرم بهار
در آمد بدان خانه زرنگار.
فردوسی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سستی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگی نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / یِ)
آغاز سیاه و سپیدی موها. (ناظم الاطباء). دومو.
- دومویه شدن، شمط. اکتهال. آمیخته موی گشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دومو شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است به افریقیه و بعضی گویند شهری است معروف به سوس المغرب. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ)
خطاب حق بطریق مکافحه در عالم مثال. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(وِ یِ)
ژان باتیست. سیاح فرانسوی که در سال 1605 میلادی در پاریس متولد شد. وی فرزند ’گابریل تاورنیه’ جغرافیادان بود. در اوان جوانی علاقۀ بسیار بسفر پیدا کرد. او هنگامی که بیش از 15 سال نداشت، خانه پدر را بقصد مسافرت و گردش ترک کرد. نخست در اروپای غربی و مرکزی بسیر و سیاحت پرداخت و تا لهستان رفت و سپس به ترکیه سفر کرد و در سال 1632 میلادی به ایران آمد و پس از مراجعت به پاریس بعنوان بازرگان به هندوستان رفت و بسال 1642 به فرانسه بازگشت و چهاربار دیگر بسالهای 1643- 1649، 1652- 1656، 1657- 1662 و 1663- 1668 به کشورهای آسیای جنوبی مسافرت کرد و بسال 1668 پس از مسافرت به دماغۀ امید (جنوب افریقا) با ثروت زیادی به فرانسه بازگشت و مورد توجه و لطف لویی چهاردهم پادشاه فرانسه قرار گرفت و به مقام بارونی نایل گشت و به انتشار سفرنامۀ خود پرداخت ولی در عین حال از امور بازرگانی کناره نگرفت. وی بسال 1689 هنگامی که عازم سفری به آسیا برای بازرگانی بود، در مسکو وفات یافت. در سیاحتنامه هایش از اوضاع ممالک عثمانی و ایران و هند مطالب جالبی آمده است
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اواریست. نقاش فرانسوی، مولد نانت (1821-1896 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیکار یا سست در کار یافتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ نی یَ)
شاهان ارمنیه، سکمان که او را، بمناسبت نام مخدومش قطب الدین اسماعیل حکمران سلجوقی مرند آذربایجان، قطبی میخواندند. در سال 493 هجری قمری/ 1100 میلادی شهر اخلاط را در ارمنیه از بنی مروان گرفت و فرزندان و ممالیک ایشان مدت یکقرن (493- 604 هجری قمری) در این ناحیه حکومت میکردند تا ایوبیان در سال 604 هجری قمری/ 1207 میلادی ایشان را از میان برداشتند. نام این پادشاهان و مدت سلطنت آنان از اینقرار است:
سال هجری
اسامی
493
سکمان القطبی
506
ظهیرالدین ابراهیم شاه ارمن
521
احمد
522
ناصرالدین سقمان ثانی
579
سیف الدین بگتمر
589
بدرالدین آق سنقر
594
محمد، المنصور
603- 604
عزالدین بلبان
(طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 152)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
لباس نخی مخصوص برای کشیشان. (از دزی ج 1 ص 155)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تومانی. پول از طلا یا از نقره معادل ده قران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مخفف تومانی. رجوع به تومن و تومان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُ)
از ’وم ء’، اشاره کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تومئه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَشْ شُ)
منی انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بر آرزو آوردن. یقال: منا ایاه و به، آرزو در دل افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی را بر آرزوی چیزی داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). برآرزو واداشتن. قوله تعالی: لا ٔمنّینّهم و لا ٔ̍مرنّهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاداش دادن. یقال: لامنیک مناوتک، ای لاجزینک جزائک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمنیه
تصویر تمنیه
منی انداختن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مومن، باور داران: مرد جمع مومن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده و فقرا ومساکین بل کافه مومنین از سپاهی ورعیت از آن بهرور گشته... اهل ایمان، مردم دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنیه
تصویر متمنیه
مونث متمنی جمع متمنیات. مونث متمنی جمع متمنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامینیه
تصویر تامینیه
مادینه تامینی: زینهاری مونث تامینی: اقدامات تامینیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزنده
تصویر توزنده
جستجو کننده جوینده، حاصل کننده اندوزنده، ادا کننده گزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
سیلی لطمه، کوهه موجه دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتونیه
تصویر بتونیه
لاتینی تازی گشته گل پرندیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومینه
تصویر شومینه
((شُ نِ))
نوعی بخاری که در داخل دیوار نصب می شود، هیمه سوز (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
((تَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، تپانچه، طپانچه، تبنجه، تس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزنده
تصویر توزنده
((زَ دِ))
جستجو کننده، ادا کننده، گزارنده، اندوزنده
فرهنگ فارسی معین