یاماسپ = جاماسب، یعنی توماسپ تهماسپ، دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند، (فرهنگ ایران باستان ص 228)، مرحوم دهخدا در حاشیۀ این صفحه نوشته اند: چرا از ’یام’ به معنی جنیبت یا اسکدار گرفته نمیشود؟
یاماسپ = جاماسب، یعنی توماسپ تهماسپ، دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند، (فرهنگ ایران باستان ص 228)، مرحوم دهخدا در حاشیۀ این صفحه نوشته اند: چرا از ’یام’ به معنی جنیبت یا اسکدار گرفته نمیشود؟
فرش منقش را گویند مانند قالی و گلیم و پلاس الوان. (برهان). گلیم و فرش منقش باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : فکنده ست فراش باد بهاری تواسی ّ الوان ابر کوه و کردر. عبدالقادر نائینی (از فرهنگ رشیدی)
فرش منقش را گویند مانند قالی و گلیم و پلاس الوان. (برهان). گلیم و فرش منقش باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : فکنده ست فراش باد بهاری تواسی ّ الوان ابر کوه و کردر. عبدالقادر نائینی (از فرهنگ رشیدی)
ده هزار، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)، کلمه مغولی به معنی ده هزار است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (حاشیۀ برهان چ معین) : از هر ده یک نفر را امیر نه دیگر کرده و از میان ده امیر یک کس را امیر صد نام نهاده و تمامت صد را در زیر فرمان اوکرده و بدین نسبت تا هزار شود و به ده هزار کشد، امیری نصب کرده و او را امیرتومان خوانند و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید ...، (جهانگشای جوینی یادداشت ایضاً)، چون جغتای بازگشت و سلطان جلال الدین رانیافت چنگیزخان، توربای تقشی را با دو تومان لشکر مغول نامزد کرد، (جهانگشای جوینی)، پسر بزرگتر را با چند تومان از سپاهیان جلد و مردان مرد به حد ...، (جهانگشای جوینی)، بوقاتیمور با تومانی لشکر بر سر راه مداین و بصره نشسته بود، (رشیدی)، با یک تومان بهادر نامدار، (رشیدی)، امیر چوپان ... با دو تومان لشکر ... به کنار آب کر رسید، (ذیل حافظ ابرو بر رشیدی)، - امیرتومان، فرماندۀ ده هزارسپاهی، رئیس ده هزار نفر، ، مبلغی از پول، معادل ده هزار، درهم سیمین تازی که تقریباً یک ثلث کمتر از درهم یونان است، (ناظم الاطباء)، و به معنی زر نقد که به قدر بیست روپیه باشد، از لغات ترکی است، (آنندراج)، ده هزار مسکوک زر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پس گفته اند که چه مبلغ ضرورت باشد وزیر گفته پانصد تومان، (مزارات کرمان ص 51 از یادداشت ایضاً)، ده قران مسکوک معادل ده مثقال نقره، ده قران، ده هزار دینار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ده ریال رایج امروز، چون ریال امروزی معادل قران سابق و قران سابق هزار دینار نامیده می شد لذا ده ریال امروزی را به همان اعتبارقران سابق یک تومان نامند، رجوع به حاشیۀ برهان چ معین شود، هر یک از ایالاتی که از آنها ده هزار مرد جنگی خیزد، مانند ایالت سمرقند که دارای هفت تومان بوده و هفتاد هزار مرد جنگی از آنجا برمی خاسته، قسمت بزرگ از هر طایفه، (ناظم الاطباء)، به معنی گروه و پرگند و میغ، (آنندراج)
ده هزار، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)، کلمه مغولی به معنی ده هزار است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (حاشیۀ برهان چ معین) : از هر ده یک نفر را امیر نُه دیگر کرده و از میان ده امیر یک کس را امیر صد نام نهاده و تمامت صد را در زیر فرمان اوکرده و بدین نسبت تا هزار شود و به ده هزار کشد، امیری نصب کرده و او را امیرتومان خوانند و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید ...، (جهانگشای جوینی یادداشت ایضاً)، چون جغتای بازگشت و سلطان جلال الدین رانیافت چنگیزخان، توربای تقشی را با دو تومان لشکر مغول نامزد کرد، (جهانگشای جوینی)، پسر بزرگتر را با چند تومان از سپاهیان جلد و مردان مرد به حد ...، (جهانگشای جوینی)، بوقاتیمور با تومانی لشکر بر سر راه مداین و بصره نشسته بود، (رشیدی)، با یک تومان بهادر نامدار، (رشیدی)، امیر چوپان ... با دو تومان لشکر ... به کنار آب کر رسید، (ذیل حافظ ابرو بر رشیدی)، - امیرتومان، فرماندۀ ده هزارسپاهی، رئیس ده هزار نفر، ، مبلغی از پول، معادل ده هزار، درهم سیمین تازی که تقریباً یک ثلث کمتر از درهم یونان است، (ناظم الاطباء)، و به معنی زر نقد که به قدر بیست روپیه باشد، از لغات ترکی است، (آنندراج)، ده هزار مسکوک زر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پس گفته اند که چه مبلغ ضرورت باشد وزیر گفته پانصد تومان، (مزارات کرمان ص 51 از یادداشت ایضاً)، ده قران مسکوک معادل ده مثقال نقره، ده قران، ده هزار دینار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ده ریال رایج امروز، چون ریال امروزی معادل قران سابق و قران سابق هزار دینار نامیده می شد لذا ده ریال امروزی را به همان اعتبارقران سابق یک تومان نامند، رجوع به حاشیۀ برهان چ معین شود، هر یک از ایالاتی که از آنها ده هزار مرد جنگی خیزد، مانند ایالت سمرقند که دارای هفت تومان بوده و هفتاد هزار مرد جنگی از آنجا برمی خاسته، قسمت بزرگ از هر طایفه، (ناظم الاطباء)، به معنی گروه و پرگند و میغ، (آنندراج)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). اعتصام. (اقرب الموارد) ، خویشتن داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ما تماسک ان قال ذلک، ای ما ضبط نفسه و ما تمالک. (اقرب الموارد) : که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. (کلیله و دمنه). آواز او (شنزبه) چنان شیر را ازجای ببرد که عنان تمالک و تماسک از دست او بشد و راز خود بر دمنه بگشاد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 70)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). اعتصام. (اقرب الموارد) ، خویشتن داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ما تماسک ان قال ذلک، ای ما ضبط نفسه و ما تمالک. (اقرب الموارد) : که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. (کلیله و دمنه). آواز او (شنزبه) چنان شیر را ازجای ببرد که عنان تمالک و تماسک از دست او بشد و راز خود بر دمنه بگشاد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 70)
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
سن. یکی از دوازده حواری حضرت عیسی (ع) است که به دیرباوری مشهور و از جملۀ کسانی بود که هیچ چیز را باور نداشت مگر آنکه به نحوی در آن اطمینان حاصل می نمود، چنانکه این حواری بعثت حضرت عیسی را باور نکرد. (از لاروس). رجوع به توما شود
سن. یکی از دوازده حواری حضرت عیسی (ع) است که به دیرباوری مشهور و از جملۀ کسانی بود که هیچ چیز را باور نداشت مگر آنکه به نحوی در آن اطمینان حاصل می نمود، چنانکه این حواری بعثت حضرت عیسی را باور نکرد. (از لاروس). رجوع به توما شود
توماس. روزنامه نویس انگلیسی متولد در تتفر که سپس به تابعیت فرانسه درآمد و در مجلس کنوانسیون بمناسبت تألیفاتی که در دفاع عقاید جدید داشت عضویت یافت. (1737- 1809م.)
توماس. روزنامه نویس انگلیسی متولد در تتفر که سپس به تابعیت فرانسه درآمد و در مجلس کنوانسیون بمناسبت تألیفاتی که در دفاع عقاید جدید داشت عضویت یافت. (1737- 1809م.)
ابوالعباس خضربن ثروان بن احمد بن ...، که وی را فارقین و جزری نیز گویند از قاریان فاضل و از شاعران ادیب و کثیرالمحفوظ بود، وی به سال 505 هجری قمری در جزیره ابن عمر درگذشت، رجوع به معجم البلدان شود
ابوالعباس خضربن ثروان بن احمد بن ...، که وی را فارقین و جزری نیز گویند از قاریان فاضل و از شاعران ادیب و کثیرالمحفوظ بود، وی به سال 505 هجری قمری در جزیره ابن عمر درگذشت، رجوع به معجم البلدان شود
دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ. یکبار در اوستا در فروردین یشت فقرۀ 131 یاد شده است ’تاء’ یا ’طاء’ در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به ’تاء’ در نامهای تهمتن و رستهم = رستم و گستهم است. اما تهم در این سه نام از تخم می باشد که به معنی دلیر و پهلوان است. نگاه کنید به یشتها ج 2 صص 46-49. (فرهنگ ایران باستان ص 228). رجوع به تهم و تهمتن شود
دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ. یکبار در اوستا در فروردین یشت فقرۀ 131 یاد شده است ’تاء’ یا ’طاء’ در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به ’تاء’ در نامهای تهمتن و رستهم = رستم و گستهم است. اما تهم در این سه نام از تخم می باشد که به معنی دلیر و پهلوان است. نگاه کنید به یشتها ج 2 صص 46-49. (فرهنگ ایران باستان ص 228). رجوع به تهم و تهمتن شود