جدول جو
جدول جو

معنی طهماسپ

طهماسپ(پسرانه)
دارنده اسب نیرومند، از شخصیتهای شاهنامه، پدر، جانشین نوذرپاد شاه پیشدادی
تصویری از طهماسپ
تصویر طهماسپ
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با طهماسپ

طهماسب

طهماسب
شاوه، دهی از دهستان شهریاری بخش رامهرمز است که در شهرستان اهواز واقع شده است. دارای 110 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

طهماسب

طهماسب
تهماسپ. نام یکی از پادشاهان ایران بوده است. گویند هفت سال خراج تمام ایران رابخشید و پنجاه سال پادشاهی کرد. (برهان قاطع). طهماسب پدر ’زو’ است و ’زو’ پس از نوذر پنج سال پادشاهی کرده است. رجوع به شاهنامۀ فردوسی شود:
ز تخم فریدون بجستند چند
یکی شاه زیبای تخت بلند
ندیدند جز پور طهماسب زو
که زور کیان داشت و فرهنگ گو.
فردوسی.
بلعمی در ترجمه تاریخ طبری آورده است که منوچهر را پسری بود نام وی طهماسب و منوچهر بر وی خشم گرفت ازبهر گناهی را و خواست که مردی را بکشد، پس مهتران گردآمدند و او را از پدرش بخواستند، پدر وی را بدیشان بخشید و باز بفرمود تا آن طهماسب را از شهر بیرون کردند و به ترکستان افکندند و آن دختر را که به زنی بدو داده بود تا به کوشک اندر بازداشتندش و نام آن دخترک مادرک بود، پس طهماسب حیله کرد و او را که زن او بود بدزدید و با خویشتن ببرد، پس این طهماسب را از آن دختر پسری آمد نام او ’زو’ کرد. پس چون منوچهر آمدن ’زو’ بشنید از طهماسب خشنود شد و مر او را بازخواند، پس طهماسب بمرد و منوچهر هم بمرد و آن پسر بماند و سخت خرد بود و ملک را نشایست، پس افراسیاب ملک ترک بیامد و پادشاهی منوچهر بگرفت و بر مردمان عجم ستم کرد و شهرها ویران کرد. و چون پنج سال برآمد قحطشان افتاد و عجم اندر آن قحط و ستم ترکان دوازده سال بماندند، پس این ’زو’ بزرگ شد و خروش آمد و سپاه بر خویشتن عرضه کرد سپاه پدر و آن ِ جدش منوچهر بدو گرد آمدند و با افراسیاب حرب کرد و افراسیاب را از زمین عجم بیرون کرد تا بهزیمت ترکستان بازشد و آن روز روز آبان بود و عجم این روز را روز عید دارند. (ترجمه طبری بلعمی خطی ورق 108). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: و فرزندش (منوچهر) طهماسب بود که پدر بوده است ’زاب’ را و پارسیان او را ’زو’ خوانند و ’زه’ نیز گفته اند و بعضی گویند پسر نوذر بود و حقیقت آن است که پسر طهماسب ابن منوچهر بود. (مجمل التواریخ و القصص صص 27-28). ابن البلخی نام پدر طهماسب را ’کنجهوبرز’ ثبت کرده است. (فارسنامه چ تهران ص 13). و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 14 و تاریخ سیستان ص 7 شود
لغت نامه دهخدا

جاماسپ

جاماسپ
جاماسب، از شخصیتهای شاهنامه، نام خردمندی ایرانی، وزیر و راهنمای لهراسپ و گشتاسپ پادشاهان کیانی
جاماسپ
فرهنگ نامهای ایرانی

لهراسپ

لهراسپ
صاحب اسب تندرو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر اروند شاه از نژاد کیقباد پادشاه کیانی
لهراسپ
فرهنگ نامهای ایرانی

توماسپ

توماسپ
یاماسپ = جاماسب، یعنی توماسپ تهماسپ، دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند، (فرهنگ ایران باستان ص 228)، مرحوم دهخدا در حاشیۀ این صفحه نوشته اند: چرا از ’یام’ به معنی جنیبت یا اسکدار گرفته نمیشود؟
لغت نامه دهخدا

تهماسب

تهماسب
دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ. یکبار در اوستا در فروردین یشت فقرۀ 131 یاد شده است ’تاء’ یا ’طاء’ در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به ’تاء’ در نامهای تهمتن و رستهم = رستم و گستهم است. اما تهم در این سه نام از تخم می باشد که به معنی دلیر و پهلوان است. نگاه کنید به یشتها ج 2 صص 46-49. (فرهنگ ایران باستان ص 228). رجوع به تهم و تهمتن شود
لغت نامه دهخدا