جدول جو
جدول جو

معنی تولکی - جستجوی لغت در جدول جو

تولکی
خلاب، گنداب، لجن زار، زمین پر گل و لای، در کشاورزی نشا کردن برنج
تصویری از تولکی
تصویر تولکی
فرهنگ فارسی عمید
تولکی
(لَ)
کریزی. کریزکرده: باز تولکی، باز کریزی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تولکی
(لَ)
دهی از دهستان ترگور است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیّه واقع است و 146 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تولکی
لجن زار، گنداب
تصویری از تولکی
تصویر تولکی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پولکی
تصویر پولکی
پول دوست، رشوه گیر، رشوه خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توتکی
تصویر توتکی
گنجینه، مخزن، خزانه، در دورۀ سامانیان، واحد شمارش پول، درم، برای مثال به ابر رحمت ماند همیشه کفّ امیر / چگونه ابر کجا توتکیش باران است (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولی
تصویر تولی
تولا، دوستی، مقابل تبرا، در فقه دوستی با دوستان علی بن ابی طالب و فرزندانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولک
تصویر تولک
زیرک، چابک، مرغ پرریخته
تولک رفتن: ریختن پر پرنده تا پرهای تازه به جای آن بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالکی
تصویر تالکی
گشنیز کوهی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَ)
دهی از دهستان سرکوه است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 833 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لَ لی)
دهی از دهستان میان دربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است. و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لا)
دوستی. یقال:انه لبین التولی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). قرب. (اقرب الموارد). رجوع به تولا و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه در این بیت عنصری آمده و در لغتنامه هایی که در دسترس ما بود و حتی در دیوان عنصری که تصحیح شده و مشکلات آن را آورده اند ضبط و معنی آن یافت نشد ظاهراً چیزی مانند پر بوده است که در انتهای تیر تعبیه می کرده اند تا بر سرعت آن بیفزاید:
چو برمالد به رزم اندر کمان را
اجل بینی نهان در باد صرصر
یکی گشته کمانش را زه و توز
یکی مر تیر او را تولی و پر.
عنصری (دیوان چ قریب ص 66)
لغت نامه دهخدا
تولوی، یکی از پسران چنگیز و مؤسس خاندان تولی است که در مغولستان حکومت کردند (1248-1634 میلادی)، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به تولوی و الغنویان و تاریخ جهانگشا ج 1 و 2 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 3 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 159 و 247 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 187 و قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر و تاریخ رشیدی و تاریخ گزیده شود
دختر سرویوس تولیوس ششمین پادشاه روم (578-534 قبل از میلاد) و همسر تارکن جاه طلب هفتمین پادشاه روم بود، وی برای رسیدن به فرمانروائی تارکن را در قتل سرویوس تولیوس تشویق کرد و عرابۀ خود را از روی جسد پدرش گذراند، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل تولیه شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ترگور است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیّه واقع است و 250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ)
در تداول عامه، بشتاب. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- هول هولکی، شتابزده. به شتابی تمام. با دستپاچگی
لغت نامه دهخدا
(لو لَ)
ده کوچکی از دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 41هزارگزی جنوب رودسر و پنج هزارگزی جنوب خاوری پل رود. دارای 55 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لَ لی)
طایفه ای از طوایف ایل قشقائی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 83)
لغت نامه دهخدا
از فرزندان چنگیزخان مغول و جد اعلای ایلخانان مغول است، رجوع به جامعالتواریخ بلوشه و تاریخ غازان و تولی شود
لغت نامه دهخدا
(تو تَ)
درمی بوده است از پیش چون کژکی و فنجی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 527). یک قسم درمی که در قدیم رایج بوده و توبکی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی زر مسکوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به ابر رحمت ماند همیشه کف ّامیر
چگونه ابرکجا توتکیش باران است.
عماره.
رجوع به توبکی شود
لغت نامه دهخدا
نام درمی است که در قدیم زده بودند و رایج بوده، (برهان)، زری که در قدیم رایج بود، عماره گوید ... و این نیز بوتکی باید به تقدیم با بر تا، (فرهنگ رشیدی)، یک قسم درمی که در قدیم رایج و معمول بوده، (ناظم الاطباء)، رجوع به توبک و توبگ و توتک و توتکی و تونک و توتگی شود
لغت نامه دهخدا
گشنیز صحرایی باشد، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج)، گشنیز کوهی، (برهان) (آنندراج)، گشنیج دشتی، (شرفنامۀ منیری)، گشنیز بری، (ناظم الاطباء)، تالگی، (ناظم الاطباء)، و رجوع به تالگی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به پولک. پولک دار، که پول دوست گیرد: بچه را نباید پولکی کرد، که رشوه پذیرد. که عادت به پول گرفتن دارد. آنکه معتاد بپول گرفتن است. مرتشی. رشوه گیر. رشوه خوار. معتاد به رشوه
لغت نامه دهخدا
تصویری از بولکی
تصویر بولکی
روسی ک نانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتکی
تصویر توتکی
درمی بوده در عهد سامانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولک
تصویر تولک
مرغ پر ریخته زرک چابک، پر ریخته (مرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولکی
تصویر پولکی
نوعی آب نبات شبیه پولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولی
تصویر تولی
پشت کردن، برگشتن، برگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولی
تصویر تولی
((تَ وَ لّ))
دوستی کردن، ولی قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولک
تصویر تولک
((لَ))
زیرک، چابک، مرغ پر ریخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پولکی
تصویر پولکی
پول دوست، آن که رشوه پذیرد
فرهنگ فارسی معین
پیشانی پالان، کوهان پالان اسب، بچه ی نامشروع
فرهنگ گویش مازندرانی
ابر، مه
فرهنگ گویش مازندرانی
چرم روی کفل اسب که از دو طرف ران به رانکی وصل است تا رانکی
فرهنگ گویش مازندرانی